خون بس!
خونبس!
پارت هفتم"
ا.ت از این بابت که میتونه با مامانش در ارتباط باشه خیالش راحت شد....بعد از اینکه قهوشونو خوردن...تهیونگ،ا.ت رو رسوند خونه....وقتی که میخاست کلید رو وارد در کنه دید تهیونگ هنوز نرفته
ا.ت: نمیخوای بری؟..
تهیونگ: می ایستم بری تو بعد میرم"
ا.ت با کلید در و باز کرد و رفت داخل...ولی هنوز پشت در ایستاده بود ..تهیونگ که مطمئن شد گاز داد و رفت...ا.ت در و باز کرد و رفتن تهیونگ رو تماشا کرد....حس بدی نسبت به اون پسر نداشت ولی از یه طرف بازم نگران خودش بود.."
ا.ت: سلام..
مامانش: سلام مادر...چی شد؟
ا.ت: حرفامونو زدیم...پسر بدی نبود
مامانش: شرطای سنگینی گذاشته بود؟
ا.ت: نه..شرطاش همش اخلاقی بود
مامانش: یعنی چی؟..
ا.ت: بشین میگم برات
(تهیونگ)
پدرش: تو چه غلطی کردی پسر...به چه حقی سه دنگ خونتو به نامش زدییی پسره اون خانواده برادرتو کشتن میفهمیی...خودت میدونی که اگه مادربزرگت نمیگفت عمرا میزاشتم تن به این ازدواج بدییی"
تهیونگ بی توجه به حرفای پدرش فقط به چشماش خیره شده بود
پدرش: همین الان میری محضر و این سه دنگ و پس میگیری..
تهیونگ: بابا...
پدرش: دهنتو ببنددد...فقط کاری که گفتم و بکنن
تهیونگ: بابا گوش کن...
پدر: گفتم دهنتو ببنددد"
تهیونگ لیوان آب توی دستش رو با عصبانیت کوبید روی دیوار و با داد گفت" باباااا یک لحظه گوش کننن...یک بار به حرفم گوش کنننن فقط یک بار گوش کنن ببین من چی میگمم...یه نگاه به سر و وضعت بنداززز..بابا خودتو دیوونه کردییی...چت شده تووو...مگه من پسرت نیستممم...مگه من پاره ی تنت نیستممم...همه زندگیت شدههه بیونگ..برم بگم منم بکشین خیالت راحت میشههه...ارهههه؟؟!!!"
بغض شدیدی توی گلوی تهیونگ جمع شده بود ولی به خودش اجازه نمیداد جلوی پدرش گریه کنه...فقط سریع سوییچ ماشینش و همراه با کتش برداشت و از خونه خارج شد
ادامه دارد..
پارت هفتم"
ا.ت از این بابت که میتونه با مامانش در ارتباط باشه خیالش راحت شد....بعد از اینکه قهوشونو خوردن...تهیونگ،ا.ت رو رسوند خونه....وقتی که میخاست کلید رو وارد در کنه دید تهیونگ هنوز نرفته
ا.ت: نمیخوای بری؟..
تهیونگ: می ایستم بری تو بعد میرم"
ا.ت با کلید در و باز کرد و رفت داخل...ولی هنوز پشت در ایستاده بود ..تهیونگ که مطمئن شد گاز داد و رفت...ا.ت در و باز کرد و رفتن تهیونگ رو تماشا کرد....حس بدی نسبت به اون پسر نداشت ولی از یه طرف بازم نگران خودش بود.."
ا.ت: سلام..
مامانش: سلام مادر...چی شد؟
ا.ت: حرفامونو زدیم...پسر بدی نبود
مامانش: شرطای سنگینی گذاشته بود؟
ا.ت: نه..شرطاش همش اخلاقی بود
مامانش: یعنی چی؟..
ا.ت: بشین میگم برات
(تهیونگ)
پدرش: تو چه غلطی کردی پسر...به چه حقی سه دنگ خونتو به نامش زدییی پسره اون خانواده برادرتو کشتن میفهمیی...خودت میدونی که اگه مادربزرگت نمیگفت عمرا میزاشتم تن به این ازدواج بدییی"
تهیونگ بی توجه به حرفای پدرش فقط به چشماش خیره شده بود
پدرش: همین الان میری محضر و این سه دنگ و پس میگیری..
تهیونگ: بابا...
پدرش: دهنتو ببنددد...فقط کاری که گفتم و بکنن
تهیونگ: بابا گوش کن...
پدر: گفتم دهنتو ببنددد"
تهیونگ لیوان آب توی دستش رو با عصبانیت کوبید روی دیوار و با داد گفت" باباااا یک لحظه گوش کننن...یک بار به حرفم گوش کنننن فقط یک بار گوش کنن ببین من چی میگمم...یه نگاه به سر و وضعت بنداززز..بابا خودتو دیوونه کردییی...چت شده تووو...مگه من پسرت نیستممم...مگه من پاره ی تنت نیستممم...همه زندگیت شدههه بیونگ..برم بگم منم بکشین خیالت راحت میشههه...ارهههه؟؟!!!"
بغض شدیدی توی گلوی تهیونگ جمع شده بود ولی به خودش اجازه نمیداد جلوی پدرش گریه کنه...فقط سریع سوییچ ماشینش و همراه با کتش برداشت و از خونه خارج شد
ادامه دارد..
۱۶۳.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱.۳k)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.