پارت سوم&
پارت سوم&
.
.
.
.
ویو جی اوه
همینجوری که مشغول بودیم یه دفعه صدای در فروشگاه اومد خواستم برم عقب ولی سوبین اجازه اش رو نمیداد مجبور شدم محکم بزنمش عقب که ازم فاصله بگیره
-بیبی(خمار)
هی صدای درو نمیشنوی؟(آروم و با ترس)
ویو جی اوه
زود رفتم از انبار بیرون وایسادم پشت صندوق
سلام خوش اومدین
مشتری خریدشو کرد و رفت ولی سوبین هنوز نیومده بود نگران شدم رفتم ببینم چیکار میکنه
سوبی....
اون داشت لباساشو عوض میکرد پس تونستم نیم تنه ی بالاشو ببینم ، چجوری اینقد یه نفر میتونه بدن به این خوبی داشته باشه؟ همینجوری که به بدنش خیره شده بودم یه دفعه گفت
-خیلی خوشتیپم ، مگه نه؟
چی اون از کجا فهمیده بود دارم نگاهش میکنم؟؟
میخواستم عادی جلوه بودم پس گفتم
چی ؟ من فقط داشتم رد میشدم اصن بدن تو رو ندیدم (با تردید و لکنت)
- آها که اینطور ولی واقعا ؟
معلومهههه
-خب پس باید الان نشونت بدم؟
اونقد وحشت کردم که فقط تونستم سریع فرار کنم و کیفمو بردارم و برم خونه ام
یاااا جی اوههه دیوونه شدیییی؟؟؟(باخودش توی آینه خونش داره حرف میزنه)
ویو نویسنده.
همون جوری که داشت خودشو سرزنش میکرد خواب رفت
فردای اون روز سوبین به جی اوه پیام داد:
سلام جی اوه امیدوارم حالت خوب باشه ، ساعت ۵ عصر لطفا به این کافه بیا(کمبود آدرس😔😂)
باشه
ساعت پنج عصر.
(ببخشید کم بود )
.
.
.
.
ویو جی اوه
همینجوری که مشغول بودیم یه دفعه صدای در فروشگاه اومد خواستم برم عقب ولی سوبین اجازه اش رو نمیداد مجبور شدم محکم بزنمش عقب که ازم فاصله بگیره
-بیبی(خمار)
هی صدای درو نمیشنوی؟(آروم و با ترس)
ویو جی اوه
زود رفتم از انبار بیرون وایسادم پشت صندوق
سلام خوش اومدین
مشتری خریدشو کرد و رفت ولی سوبین هنوز نیومده بود نگران شدم رفتم ببینم چیکار میکنه
سوبی....
اون داشت لباساشو عوض میکرد پس تونستم نیم تنه ی بالاشو ببینم ، چجوری اینقد یه نفر میتونه بدن به این خوبی داشته باشه؟ همینجوری که به بدنش خیره شده بودم یه دفعه گفت
-خیلی خوشتیپم ، مگه نه؟
چی اون از کجا فهمیده بود دارم نگاهش میکنم؟؟
میخواستم عادی جلوه بودم پس گفتم
چی ؟ من فقط داشتم رد میشدم اصن بدن تو رو ندیدم (با تردید و لکنت)
- آها که اینطور ولی واقعا ؟
معلومهههه
-خب پس باید الان نشونت بدم؟
اونقد وحشت کردم که فقط تونستم سریع فرار کنم و کیفمو بردارم و برم خونه ام
یاااا جی اوههه دیوونه شدیییی؟؟؟(باخودش توی آینه خونش داره حرف میزنه)
ویو نویسنده.
همون جوری که داشت خودشو سرزنش میکرد خواب رفت
فردای اون روز سوبین به جی اوه پیام داد:
سلام جی اوه امیدوارم حالت خوب باشه ، ساعت ۵ عصر لطفا به این کافه بیا(کمبود آدرس😔😂)
باشه
ساعت پنج عصر.
(ببخشید کم بود )
۱.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.