last part
تهیونگ:چ..چی جشن تولد
ات:حتی جشن تولدمم یادت نیس
تهیونگ:من متاسفم من فکر میکردم به مناسبت پیدا کردن کار جدید جشن گرفتی و نیومدم
ات:یعنی خودت جشن تولدمو یادت نبود (با گریه شدید)
اومد سمتم و اروم بغلم کرد.
باورم نمیشه اون چیکار کرد.
ات:چیکار میکنی؟
تهیونگ:ببخشید بیبی
ات:چی
تهیونگ:من دوست دارم و متاسفم که باعث نارحتیت شدم و واقعا برای مشغله های کاری نتونستم بیام و تولدت هم یادم بود.
از خودش جدام کرد و جعبه ای از جییش دراوردم و طرفم گرفت:تولدت مبارک
جعبه رو گرفتم و باز کردم.
گردنبند قشنگی بود.
تهیونگ:قبول میکنی زندگی رویایی رو برات فراهم کنم.
ات:اوهوم
اومد سمتم و لباشو رو لبام گذاشت:دوست دارم
ات:منم همینطور
پایان
چطور بود؟
ات:حتی جشن تولدمم یادت نیس
تهیونگ:من متاسفم من فکر میکردم به مناسبت پیدا کردن کار جدید جشن گرفتی و نیومدم
ات:یعنی خودت جشن تولدمو یادت نبود (با گریه شدید)
اومد سمتم و اروم بغلم کرد.
باورم نمیشه اون چیکار کرد.
ات:چیکار میکنی؟
تهیونگ:ببخشید بیبی
ات:چی
تهیونگ:من دوست دارم و متاسفم که باعث نارحتیت شدم و واقعا برای مشغله های کاری نتونستم بیام و تولدت هم یادم بود.
از خودش جدام کرد و جعبه ای از جییش دراوردم و طرفم گرفت:تولدت مبارک
جعبه رو گرفتم و باز کردم.
گردنبند قشنگی بود.
تهیونگ:قبول میکنی زندگی رویایی رو برات فراهم کنم.
ات:اوهوم
اومد سمتم و لباشو رو لبام گذاشت:دوست دارم
ات:منم همینطور
پایان
چطور بود؟
۴۹.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.