پارت ۳ "اجباره زیبا"
(cousin)
پرش زمانی
بعد از خرید برگشتم خونه و با سیم جین کردن مامان و بابا مواجه شدم همشونو جواب سر بالا میدادم
بعدش با سرعت رفتم تو اتاقو خودمو پرت کردم رو تخت از خستگی نفهمیدم کی خوابم برد
چند روز بعد
امروز روز عروسیم با جیمین بود ولی هیچ کدوممون از این ازدواج راضی نبودیم و بخاطر خانواده و شرکت بود ک داشت زندگی ما به گند کشیده میشد
تا به خودم اومدم دیدم رو به روشمو پدرم داره دستمو میزاره تو دستش.
اشک تو چشمام جمع شد آخه من میخواستم با کسی ک دوسش دارم ازدواج کنم ولی حالا برعکسش شد عالیه
پدر مسیحیت پرسید:آیا آقای پارک جیمین رو به همسری خود میپذیری؟
+ به اجبار گفتم بله میپذیرم
ک صدای دست همه بلند شد و این چشم من بود ک هرلحظه ممکن بود اشک ازش بریزه
پرش زمانی(خونه جیمین و رونا)
وارد خونه شدیم قشنگ بود و لوکس
_:خب بزار بهت بگم از این به بعد تو اومورات من دخال نمیکنی و اتاقامون جداعه چون من ازت...
+:فکر کردی من از تو خوشم میاد؟ منم از تو متنفرم کاشکی هیچ وقت بر نمیگشتی ک الان همچین اتفاقی بیفته!
ویو جیمین
وقتی اینو گفت یکم ناراحت شدم نمیدونم چرا
بعد ک اینو گفت رفت بالا ولش کن بهتر اصن ای کیه والا دختره ی ایکبیری
بیخیال گشنمه یه غذایی درست کنم بخورم
رامیون و درست کردم نشستم رو میز و شروع کردم
اهههه یه چیزیو یادم رفت کیمچی
رفتم از یخچال آوردم خب دیگه همه چی کامله
داشتم غذا میخوردم ک گوشیم زنگ خورد نگاش کردم مکس بود
این بشر ول کن نبود نه مث اینکه نه.
جواب دادم
_:الو؟ چیه انقدر داری زنگ میزنی؟
÷:اممم فک کنم خوشحال بشی ک بهت بگم کسی ک ازش متنفری قراره بمیره یا گم و گور شه ها؟
_:منظورت خودتی؟ اگ خودتی آره! خیلی خوشحال میشم
÷:نچ اشتباه! حالا هرموقع رفت اونموقع میفهمی فقط ۵ یا ۴ ماه صبر کن
_:بیا برو گمشو روانی
گوشیو روش قطع کردم والا.... اههه خداااا غذام سرد شد اشکال نداره مهم اینه ک هنوز خوشمزست
بعد اینکه غذامو خوردم رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم دستمو کشیدم رو تخت ک با نبود موجود دیگه ای خیالم راحت شدو خابیدم....
پرش زمانی
بعد از خرید برگشتم خونه و با سیم جین کردن مامان و بابا مواجه شدم همشونو جواب سر بالا میدادم
بعدش با سرعت رفتم تو اتاقو خودمو پرت کردم رو تخت از خستگی نفهمیدم کی خوابم برد
چند روز بعد
امروز روز عروسیم با جیمین بود ولی هیچ کدوممون از این ازدواج راضی نبودیم و بخاطر خانواده و شرکت بود ک داشت زندگی ما به گند کشیده میشد
تا به خودم اومدم دیدم رو به روشمو پدرم داره دستمو میزاره تو دستش.
اشک تو چشمام جمع شد آخه من میخواستم با کسی ک دوسش دارم ازدواج کنم ولی حالا برعکسش شد عالیه
پدر مسیحیت پرسید:آیا آقای پارک جیمین رو به همسری خود میپذیری؟
+ به اجبار گفتم بله میپذیرم
ک صدای دست همه بلند شد و این چشم من بود ک هرلحظه ممکن بود اشک ازش بریزه
پرش زمانی(خونه جیمین و رونا)
وارد خونه شدیم قشنگ بود و لوکس
_:خب بزار بهت بگم از این به بعد تو اومورات من دخال نمیکنی و اتاقامون جداعه چون من ازت...
+:فکر کردی من از تو خوشم میاد؟ منم از تو متنفرم کاشکی هیچ وقت بر نمیگشتی ک الان همچین اتفاقی بیفته!
ویو جیمین
وقتی اینو گفت یکم ناراحت شدم نمیدونم چرا
بعد ک اینو گفت رفت بالا ولش کن بهتر اصن ای کیه والا دختره ی ایکبیری
بیخیال گشنمه یه غذایی درست کنم بخورم
رامیون و درست کردم نشستم رو میز و شروع کردم
اهههه یه چیزیو یادم رفت کیمچی
رفتم از یخچال آوردم خب دیگه همه چی کامله
داشتم غذا میخوردم ک گوشیم زنگ خورد نگاش کردم مکس بود
این بشر ول کن نبود نه مث اینکه نه.
جواب دادم
_:الو؟ چیه انقدر داری زنگ میزنی؟
÷:اممم فک کنم خوشحال بشی ک بهت بگم کسی ک ازش متنفری قراره بمیره یا گم و گور شه ها؟
_:منظورت خودتی؟ اگ خودتی آره! خیلی خوشحال میشم
÷:نچ اشتباه! حالا هرموقع رفت اونموقع میفهمی فقط ۵ یا ۴ ماه صبر کن
_:بیا برو گمشو روانی
گوشیو روش قطع کردم والا.... اههه خداااا غذام سرد شد اشکال نداره مهم اینه ک هنوز خوشمزست
بعد اینکه غذامو خوردم رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم دستمو کشیدم رو تخت ک با نبود موجود دیگه ای خیالم راحت شدو خابیدم....
۸.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.