برادر غیرتی من
پارت ۱۱
سونگبین: ارباب
یون : ولم کن
چانگبین : ساکت باش
هوجو : ولش کنید
یون : تو ساکت مزاحم
سونگبین : درست صحبت کن با ارباب
یون : منم رئیس اربابتون و شمام ولی ندیدینم
سونگبین : رطبه یکی
یون : آره
دو روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم و آماده شدم که برم دانشگاه
من الان خونه ی هوجو زندگی میکنم
از اتاقم اومدم بیرون
هوجو: صبح بخیر
یون : همچنین
رفتم بیرون
و سریع رفتم به سمت دانشگاه
رفتم تو کلاس
یون : عه سلام
جیمین : سلام
یون : فقط تو اومدی
جیمین : بیا کمکم کن این چی میشه
یون : این
براش توضیح دادم
جیمین : او ممنونم فهمیدم
نشستم لب پنجره و سیگار کشیدم
یونا : سلام داداشی
لیا : هانول شده استادمون
همه : چییییییییییییییییییییی
آیو : همین که شنیدین
هوجو: به باد رفتم
سوجون : چرا
یون : هانول خواهرشه
جیمین : بدبختی
یونا : اون بی صاحابو بنداز دور
یون : باشه
همه اومدن
و استاد هم اومد
هانول : سلام بچه ها من جانگ هانول هستم استاد جدید شما
کسایی که هانول رو نمیشناسن : چه خوشگلی
هوجو : این خوشگله
هانول: خفه نه که تو خوشگلی
یون : نه جدا این خوشگله
هانول: تو خودت خوشگلی
یون : کیا میگن من خوشگلم
همه به غیر هانول و کاپل ها و هوجو و یونا : من
یون : دیدی
هانول : باشه
شروع به درس دادن کرد
سوآ : ببخشید استاد شما با کسی از تو کلاس نسبتی دارید
هانول : آره
هوجو : من داداش هستم
هانول : بدبختانه
هانیا: استاد شما هوجو رو چطور میبینید
هانول: یه احمق
شینا : اوی هرزه با مراسم درست صحبت کن
که با تیر زدم کشتمش
یون : به غیر من کسی اجازه نداره این کلمه رو به زبون بیاره
هانول: بدبختو کشتی
یون : اگه ببیرینش بیمارستان احتمال زنده بودنش زیاد میشه
بردمش بیمارستان
و هانول شروع به درس دادن کرد
سه ساعت بعد
هانول : درس تمومه خب تولد کدومتون نزدیک تره
همهی دخترا : یون و یونا
یون : خداحافظ
هانول : کجا
لیا : هر سال موقع تولدش اینکارو میکنه
آیو : یه بارم اهمیت نداده که مابراش تولد میگیریم
یون : یه چیز چرت و بی معنیه
جیمین : ولی یونا خیلی خوشحال میشه
یونا : فردا تولد مونه ولی یون نه تولد خودش رو دست داره و
سوجون : به تولد کسی میره
هانول : شما چند ساله دوستین
آیو : هشت سال
یون : من چهار ماهه که میشناسمشون
لیا : یون کلا هیچ دوستی نداشته
یون : برم نرم چیکار کنم
هانول : نرو چرا از تولد بدت میاد
یون : شاید شما هم مثل بقیه ی کسایی که بهشون گفتم بگین مسخرست ولی تولد زمانیه که از مرگ به زندگی بر میگردی منم بدم میاد از تولد بدم میاد شما از مرگ خوشتون میاد نه ولی من عاشق مرگم چون تو زندگیم همه چی اجباری بوده
هانول: درک میکنم
سوآ : یون اوپا مثلاً چه چیزی تو زندگیت اجباری بوده
یون : توروسننه هرزه جان
سوآ : درست صحبت کن
یون : ..
🐾✨
سونگبین: ارباب
یون : ولم کن
چانگبین : ساکت باش
هوجو : ولش کنید
یون : تو ساکت مزاحم
سونگبین : درست صحبت کن با ارباب
یون : منم رئیس اربابتون و شمام ولی ندیدینم
سونگبین : رطبه یکی
یون : آره
دو روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم و آماده شدم که برم دانشگاه
من الان خونه ی هوجو زندگی میکنم
از اتاقم اومدم بیرون
هوجو: صبح بخیر
یون : همچنین
رفتم بیرون
و سریع رفتم به سمت دانشگاه
رفتم تو کلاس
یون : عه سلام
جیمین : سلام
یون : فقط تو اومدی
جیمین : بیا کمکم کن این چی میشه
یون : این
براش توضیح دادم
جیمین : او ممنونم فهمیدم
نشستم لب پنجره و سیگار کشیدم
یونا : سلام داداشی
لیا : هانول شده استادمون
همه : چییییییییییییییییییییی
آیو : همین که شنیدین
هوجو: به باد رفتم
سوجون : چرا
یون : هانول خواهرشه
جیمین : بدبختی
یونا : اون بی صاحابو بنداز دور
یون : باشه
همه اومدن
و استاد هم اومد
هانول : سلام بچه ها من جانگ هانول هستم استاد جدید شما
کسایی که هانول رو نمیشناسن : چه خوشگلی
هوجو : این خوشگله
هانول: خفه نه که تو خوشگلی
یون : نه جدا این خوشگله
هانول: تو خودت خوشگلی
یون : کیا میگن من خوشگلم
همه به غیر هانول و کاپل ها و هوجو و یونا : من
یون : دیدی
هانول : باشه
شروع به درس دادن کرد
سوآ : ببخشید استاد شما با کسی از تو کلاس نسبتی دارید
هانول : آره
هوجو : من داداش هستم
هانول : بدبختانه
هانیا: استاد شما هوجو رو چطور میبینید
هانول: یه احمق
شینا : اوی هرزه با مراسم درست صحبت کن
که با تیر زدم کشتمش
یون : به غیر من کسی اجازه نداره این کلمه رو به زبون بیاره
هانول: بدبختو کشتی
یون : اگه ببیرینش بیمارستان احتمال زنده بودنش زیاد میشه
بردمش بیمارستان
و هانول شروع به درس دادن کرد
سه ساعت بعد
هانول : درس تمومه خب تولد کدومتون نزدیک تره
همهی دخترا : یون و یونا
یون : خداحافظ
هانول : کجا
لیا : هر سال موقع تولدش اینکارو میکنه
آیو : یه بارم اهمیت نداده که مابراش تولد میگیریم
یون : یه چیز چرت و بی معنیه
جیمین : ولی یونا خیلی خوشحال میشه
یونا : فردا تولد مونه ولی یون نه تولد خودش رو دست داره و
سوجون : به تولد کسی میره
هانول : شما چند ساله دوستین
آیو : هشت سال
یون : من چهار ماهه که میشناسمشون
لیا : یون کلا هیچ دوستی نداشته
یون : برم نرم چیکار کنم
هانول : نرو چرا از تولد بدت میاد
یون : شاید شما هم مثل بقیه ی کسایی که بهشون گفتم بگین مسخرست ولی تولد زمانیه که از مرگ به زندگی بر میگردی منم بدم میاد از تولد بدم میاد شما از مرگ خوشتون میاد نه ولی من عاشق مرگم چون تو زندگیم همه چی اجباری بوده
هانول: درک میکنم
سوآ : یون اوپا مثلاً چه چیزی تو زندگیت اجباری بوده
یون : توروسننه هرزه جان
سوآ : درست صحبت کن
یون : ..
🐾✨
۴.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.