عشق دوطرفه
#عشق دوطرفه
پارت هشتم.....
هیونجین طرف سوجون اومد و گفت
هیونجین: هوی سوجون این دختر هرزه اینجا چیکار میکنه کنارت
سوجون: خودم اوردمش و اینکه اون هرزه نیس
هیونجین: اها چون دوسش داری طرفشی
ا/ت: چیییی سوجون عاشقمه
سوجون: خب اره
ا/ت: من باید یچیزی بهت بگم
سوجون: بگو
ا/ت: من عذشقت نیستم ولی میتونم دوست معمولیت باشم
سوجون: اما.... باش
ا/ت: من دیگ میرم کلاس بای
سوجون: بای
هیونجین: دیدی گفتم ردت میکنه
سوجون: اون رد نمیکنه به مرور زمان
هیونجین: منظورت چیه تو کصخل
سوجون: اول اینکه کی به کی میگ دوم میفهمی
هیونجین: واقعا رومخی عیش من دیگ رفتم
(هیونجین تو زنگ تفریح)
هیونجین: هعی ا/ت گمشو برام چنگال بیار افتاد زمین
ا/ت: به من چه دست و پا که داری فلج نیستی عیش
هیونجین: انگار غذای دیروز چسبیده بازم میخوای
ا/ت: باشه بابا میارم
ا/ت: بگیر
هیونجین: هعی ا/ت شی
ا/ت: ها
هیونجین: که اینطور
هیونجین دست ا/ت رو گرفت و برد دوباره به زیردستاش گفت که ا/تو کتک بزنن اما ایندفعه با ضرب و شتم کم
ا/ت: هعی تو دست از قلدری کردن رومن برنمیداری
هیونجین: نچ
ا/ت: هعی نامردا ای بدنم
هیونجین: حقته
(چند روز گذشت و هیونجین هرروز ا/ت رو تنبیه میکرد که یه روز احساس کرد عاشق ا/ته داشت خود به خود حرف میزد)
هیونجین: این چه حسه فک کنم عاشق شدم نه بابا وای قلبم انگار پروانه دراومده
که از اون طرف شین یکی از زیردستاش اومده
شین:....
پارت هشتم.....
هیونجین طرف سوجون اومد و گفت
هیونجین: هوی سوجون این دختر هرزه اینجا چیکار میکنه کنارت
سوجون: خودم اوردمش و اینکه اون هرزه نیس
هیونجین: اها چون دوسش داری طرفشی
ا/ت: چیییی سوجون عاشقمه
سوجون: خب اره
ا/ت: من باید یچیزی بهت بگم
سوجون: بگو
ا/ت: من عذشقت نیستم ولی میتونم دوست معمولیت باشم
سوجون: اما.... باش
ا/ت: من دیگ میرم کلاس بای
سوجون: بای
هیونجین: دیدی گفتم ردت میکنه
سوجون: اون رد نمیکنه به مرور زمان
هیونجین: منظورت چیه تو کصخل
سوجون: اول اینکه کی به کی میگ دوم میفهمی
هیونجین: واقعا رومخی عیش من دیگ رفتم
(هیونجین تو زنگ تفریح)
هیونجین: هعی ا/ت گمشو برام چنگال بیار افتاد زمین
ا/ت: به من چه دست و پا که داری فلج نیستی عیش
هیونجین: انگار غذای دیروز چسبیده بازم میخوای
ا/ت: باشه بابا میارم
ا/ت: بگیر
هیونجین: هعی ا/ت شی
ا/ت: ها
هیونجین: که اینطور
هیونجین دست ا/ت رو گرفت و برد دوباره به زیردستاش گفت که ا/تو کتک بزنن اما ایندفعه با ضرب و شتم کم
ا/ت: هعی تو دست از قلدری کردن رومن برنمیداری
هیونجین: نچ
ا/ت: هعی نامردا ای بدنم
هیونجین: حقته
(چند روز گذشت و هیونجین هرروز ا/ت رو تنبیه میکرد که یه روز احساس کرد عاشق ا/ته داشت خود به خود حرف میزد)
هیونجین: این چه حسه فک کنم عاشق شدم نه بابا وای قلبم انگار پروانه دراومده
که از اون طرف شین یکی از زیردستاش اومده
شین:....
۱۲.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.