دوپارتی جیمین

پرسیدم : غیرممکن ؟ عشقت ؟ به یه انسان ؟ من واقعا نمی‌فهمم میشه واضح بگی منظورت چیه ؟...چشماش رو برای چند لحظه بست...و بعد باز کردنشون گفت : عشق من به تو ! عشقی که ممکن کردنش حتی اگه به قیمت از دست دادن جونم تموم بشه مشکلی ندارم ! عشقی که اگه به خاطرش توی گدازه ها دست و پا بزنم مشکلی ندارم ! عشقی که اگه به خاطرش بال هام رو بکنن مشکلی ندارم !...یعنی این عشق قشنگی درموردش حرف می‌زد...واقعا عشقش به من بود ؟...حتی اگه میخواستم حرفش رو نشنیده بگیرم نگاهش نمیذاشت...نگاهش مهر تایید همه‌ی حرفایی بود که زد...گفتم : ولی من یه انسانم...همچین چیزی نمیتونه اتفاق بیوفته ! عمر تو و عمر من یکسان نیست...دستش رو از روی شونه هام پایین برد ، دستم رو گرفت و گفت : مهم نیست ! فقط بیا پیش هم باشیم. حتی اگه مدت باهم بودنمون فقط یه روز باشه !...داره چه اتفاقی میوفته ؟ دارم قلبمو به کسی میدم که ۱ ساعت هم نمیشه که دیدمش ؟ و نمیتونم جلوی این رو بگیرم...
................
: جیمینا ، من برگشتم !...روی همون بالشت کوچیک همیشگی نشستم و منتظرش شدم...سرم پایین بود که صدایی تو معبد پخش شد : سلام !...سریع از سر جام بلند شدم و بغلش کردم...متقابل بغلم کرد و گفت : ایندفعه دیر کردی ، خیلی منتظرت بودم و دلتنگت شدم...سرمو از روی شونش برداشتم و نگاهش کردم : منم همینطور ! و درضمن توعم الان منو چند دقیقه منتظر گذاشتی...خنده‌ای کرد و گفت : تمام سعیمو میکنم هیچوقت منتظرت نذارم اما ، اگه زمانی اتفاقی افتاد ، منتظرم بمون ! همیشه منتظرم بمون....دوباره توی آغوشش رفتم و گفتم : توعم منتظرم بمون پارک جیمین....




خببب...(و بالاخره از جیمین)....نظرتون ؟


@zeusx .....برای این دختر ؟