IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||31
جونگکوک:این هارو ول کن شوگا چی؟
تهیونگ:نمی...نمی دونم....ولی...خوب آلیس هست....
جونگکوک:اسکل آلیس یک بار می تونه کاری کنه....قطعا شوگا پر تمون می کنه از خونه بیرون...
تهیونگ:خوب بریم از اینجا....
جونگکوک:پس من با آیریس حرف می زنم...
تهیونگ:راستی اون دختره شوگا گفت دختر عمه اش هست نه؟
جونگکوک:اهوم...
تهیونگ:میگم نریم بریم یک هتل...من باید دختر عمه اش رو پیدا کنم...
جونگکوک:هر جور خودت می دونی....حداقل بیا بریم از این اتاق بیرون تا آلیس پناهمون بده....
تهیونگ:باشه..
تهیونگ و جونگکوکاز اتاق بیرون رفتن....مامان و بابا ی آلیس و خود آلیس و آیریس از هیچی خبر نداشتن پس مثل همیشه با اونها رفتار کردن....نزاشتن جونگکوک و تهیونگ به هتل برن...شوگا هم به شدت عصبانی بود...آلیس که حسابی کنجکاو بود...شوگا یک گوشه اتاق نشسته بود....آلیس رفت کنارش نشست...
آلیس:شوگا...میگم چی باعث شده از اونا بدت بیاد؟
شوگا:یادته یک بار بردمت جایه اون هفت تا پسر....
آلیس:خوب...
شوگا: ما هفت تا پسر باهم خیلی رفیق بودیم اما بعد رفتن نامجو و جیمین و جین ماهم دست از موسیقی برداشتیم....
آلیس:نامجو فکر کنم لیدر بود...جین هم همش می گفت من خوشتیپ هستم........جیمین کدوم بود؟
شوگا:(خنده)این مهم نیست...بعد ما چهار نفر موندیم جونگکوک و تهیونگ و جیهوپ و من....همه چی خوب بود..جیهوپ عاشق شد...اما اون عشق سمی بود...عاشق دختری شده بود که اصلا به جیهوپ علاقه نداشت و بیشتر عاشق تهیونگ بود....جیهوپ به شدت دیوانه شده بود می گفت همین دختر رو می خوام...آخرش دست به خود کشی زد...آخرین تماس هم با تهیونگ داشت که اگه...اون جواب می داد این طور نمی شد...همش تقسیر تهیونگ...اگه زود تر می رفت...اگه زنگ های اونو نا دیده نمی گرفت...(بغض)
آلیس:چه سرنوشتی...پس عشق چیز بدی هست...
شوگا:اگه به اندازه باشه و هردو نفر عاشق هم باشن....مو ضوع فرق داره....
آلیس:خوب این چه ربطی به تهیونگ ما داره؟
شوگا:(تعجب) یعنی من این همه توضیح دادم بعد تو.....
آلیس:خوب اون تهیونگ این تهیونگ نیست...این تهیونگ خیلی خوشتیپ تره اونم بود ها اما....تو باید با اون تهیونگ دیگه حرف بزنی...
شوگا:دیگه حرف نباشه...برو از اتاق بیرون....
شوگا:این چقدر نفهمه آخهههه...البته تهیونگ هم تغیر کرده...جونگکوک هم همین طور ولی چه فایده وقتی تهیونگ قاتل هست..اما می تونم به حرف خواهرم گوش بدم و باهاش حرف بزنم...(تو ذهنش)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||31
جونگکوک:این هارو ول کن شوگا چی؟
تهیونگ:نمی...نمی دونم....ولی...خوب آلیس هست....
جونگکوک:اسکل آلیس یک بار می تونه کاری کنه....قطعا شوگا پر تمون می کنه از خونه بیرون...
تهیونگ:خوب بریم از اینجا....
جونگکوک:پس من با آیریس حرف می زنم...
تهیونگ:راستی اون دختره شوگا گفت دختر عمه اش هست نه؟
جونگکوک:اهوم...
تهیونگ:میگم نریم بریم یک هتل...من باید دختر عمه اش رو پیدا کنم...
جونگکوک:هر جور خودت می دونی....حداقل بیا بریم از این اتاق بیرون تا آلیس پناهمون بده....
تهیونگ:باشه..
تهیونگ و جونگکوکاز اتاق بیرون رفتن....مامان و بابا ی آلیس و خود آلیس و آیریس از هیچی خبر نداشتن پس مثل همیشه با اونها رفتار کردن....نزاشتن جونگکوک و تهیونگ به هتل برن...شوگا هم به شدت عصبانی بود...آلیس که حسابی کنجکاو بود...شوگا یک گوشه اتاق نشسته بود....آلیس رفت کنارش نشست...
آلیس:شوگا...میگم چی باعث شده از اونا بدت بیاد؟
شوگا:یادته یک بار بردمت جایه اون هفت تا پسر....
آلیس:خوب...
شوگا: ما هفت تا پسر باهم خیلی رفیق بودیم اما بعد رفتن نامجو و جیمین و جین ماهم دست از موسیقی برداشتیم....
آلیس:نامجو فکر کنم لیدر بود...جین هم همش می گفت من خوشتیپ هستم........جیمین کدوم بود؟
شوگا:(خنده)این مهم نیست...بعد ما چهار نفر موندیم جونگکوک و تهیونگ و جیهوپ و من....همه چی خوب بود..جیهوپ عاشق شد...اما اون عشق سمی بود...عاشق دختری شده بود که اصلا به جیهوپ علاقه نداشت و بیشتر عاشق تهیونگ بود....جیهوپ به شدت دیوانه شده بود می گفت همین دختر رو می خوام...آخرش دست به خود کشی زد...آخرین تماس هم با تهیونگ داشت که اگه...اون جواب می داد این طور نمی شد...همش تقسیر تهیونگ...اگه زود تر می رفت...اگه زنگ های اونو نا دیده نمی گرفت...(بغض)
آلیس:چه سرنوشتی...پس عشق چیز بدی هست...
شوگا:اگه به اندازه باشه و هردو نفر عاشق هم باشن....مو ضوع فرق داره....
آلیس:خوب این چه ربطی به تهیونگ ما داره؟
شوگا:(تعجب) یعنی من این همه توضیح دادم بعد تو.....
آلیس:خوب اون تهیونگ این تهیونگ نیست...این تهیونگ خیلی خوشتیپ تره اونم بود ها اما....تو باید با اون تهیونگ دیگه حرف بزنی...
شوگا:دیگه حرف نباشه...برو از اتاق بیرون....
شوگا:این چقدر نفهمه آخهههه...البته تهیونگ هم تغیر کرده...جونگکوک هم همین طور ولی چه فایده وقتی تهیونگ قاتل هست..اما می تونم به حرف خواهرم گوش بدم و باهاش حرف بزنم...(تو ذهنش)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.