عشق خوناشامی من پارت ۳۹
.عشق خوناشامی من پارت ۳۹
۲ماه بعد
ویو ا/ت
الآن دوماهه که میگذره منو جونگکوک داشتیم صبحونه میخوردیم که من دوباره حالم بهم خورد و دویدم رفتم سمت سرویس و بالا آوردم اومدم بیرون جونگکوک با نگرانی بیرون وایساده بود
جونگکوک: چیشد دوباره
ا/ت: خوب..م( بیهوش شد)
وقتی بهوش اومدم رو تخت بودم و دکتر داشت نبضم رو چک میکرد جونگکوک هم بالا سر دکتر وایساده بود
جونگکوک: خب چش شده..
دکتر: تبریک میگم سرورم بانو باردارن
جونگکوک: چییییی(ذوق)
دکتر که رفت بیرون جونگکوک نشست کنار تخت و دستام رو گرفت
جونگکوک: مرسی ازتتتت عشقم
ا/ت: معلومه خیلی ذوق داری نه
جونگکوک: معلومه تو نداری
ا/ت: معلومه که دارم حتی از تو هم بیشتر
جونگکوک: پس چرا اینقد بیحالی
ا/ت: استراحت کنم خوب میشم نگران نباش
جونگکوک: باشه استراحت کن من میرم
بعد اومد پیشونیم رو بوسید و رفت بیرون خوشحال بودم قراره خوانواده مون بزرگتر بشه منم یکم استراحت کردم که با صدای جیغ بیدار شدم صدای لینا بود حتما فهمیده باردارم که یکدفعه با شتاب در رو باز کرد منم رو تخت نشسته بودم اومد و محکم بغلم کرد جونگکوک با عصبانیت اومد داخل جیمین هم پشت سرش اومد
جونگکوک: اهاییی لینا مگه نگفتم ا/ت خوابه سر رو صدا نکن بعد هم آروم تر الآن بچم له میشه
جونگکوک از الآن داشت رو بچهمون حساسیت نشون میداد خیلی بامزه شده بود
لینا: واییییییییییی ا/ت خیلی خوشحالم قراره خاله بشم
جونگکوک: اینطوری پیش بره خاله نمیشی حواست باشه
لینا: ای بابا تو از الآن حساس شدی که
جیمین: واییییییییییی لینا منم میخوام
لینا: چی
جیمین: بچه
لینا: خفه من قصد ادامه تحصیل دارم
جیمین: معمولا ادامه تحصیل رو برای ازدواج میگن
لینا: حالا هر چی
منم داشتم به بحثشون گوش میدادم
لینا: خب ا/ت من پایینم کاری داشتی صدام کن بعد اون و جیمین رفتن بیرون جونگکوک اومد کنارم رو تخت نشست
جونگکوک: الآن بهتری
ا/ت: اهم الآن حالم خوبه
بعد آروم بغلم کرد
۹ ماه بعد
نزدیکه اینکه ابن فسقلی دنیا بیاد خیلی بزرگ شده منم شدم مثل خرس جونگکوک بعضی وقت ها بهم میگه خرس خوردنی تو این چند ماه جونگکوک خیلی حساس شده بود هیلی مراقبت میکرد
ویو جونگکوک: تو اتاق کارم بودم که یکی از ندیمه ها با شتاب اومد داخل
ندیمه: سرورم بانو دردشون گرفته دکتر میگن بچه داره به دنیا میاد
جونگکوک: اینو که شنیدم رفتم سمت اتاقمون که لینا و جیمین و پسرا هم اونجا وایساده بودن
جونگکوک: چیشده ا/ت حالش خوبه
که صدای جیغ ا/ت اومد
تهیونگ: معلومه نیست دکتر داخله گفت کسی وارد نشه
همینطور تا چند دقیقه صدای جیغ ا/ت میومد که دیگه نیومد
جونگکوک: چیشد چرا دیگه صداش نمیاد(نگران)
اینو که گفتم صدای گریه بچه اومد
دکتر اومد بیرون و گفت حال هردوشون خوبه من رفتم داخل دیدم ا/ت روی تخت دراز کشیده معلوم خیلی خستهاس رفتم جلو دیدم یه موجود به شدت کیوت کنارشه رفتم نشستم رو تخت ا/ت خیلی بیحال بود و این طبیعی بود دکتر گفت زایمان سختی داشته
جونگکوک: زندگیم خوبی
ا/ت: آره خوبم جونگکوک میبینی دخترمون چه نازه(بیحال)
جونگکوک: آره زندگیم خیلی
ا/ت: شبیه توعه(بیحال)
جونگکوک: آره
ا/ت خیلی خستهای بهتره استراحت کنی
ا/ت: باشه(بیحال)
ا/ت خوابش برد که پسرا و لینا اومدن داخل
جونگکوک: آروم دوتاشون خوابن
اومدن جلوتر که بچه رو دیدن
لینا: واییییییییییی خدا چه نازه
جین: به خودم رفتع😎
انجلا(همسر جین همهی پسرا ازدواج کردن): خدا نکنه به تو بره
جین: وا از من بهتر مگه پیدا میشه
انجلا: پوکر
وقتی همشون بچه رو دیدن رفتن بیرون منم رفتم که ا/ت بتونه استراحت کنه
ادامه دارد
حمایت
۲ماه بعد
ویو ا/ت
الآن دوماهه که میگذره منو جونگکوک داشتیم صبحونه میخوردیم که من دوباره حالم بهم خورد و دویدم رفتم سمت سرویس و بالا آوردم اومدم بیرون جونگکوک با نگرانی بیرون وایساده بود
جونگکوک: چیشد دوباره
ا/ت: خوب..م( بیهوش شد)
وقتی بهوش اومدم رو تخت بودم و دکتر داشت نبضم رو چک میکرد جونگکوک هم بالا سر دکتر وایساده بود
جونگکوک: خب چش شده..
دکتر: تبریک میگم سرورم بانو باردارن
جونگکوک: چییییی(ذوق)
دکتر که رفت بیرون جونگکوک نشست کنار تخت و دستام رو گرفت
جونگکوک: مرسی ازتتتت عشقم
ا/ت: معلومه خیلی ذوق داری نه
جونگکوک: معلومه تو نداری
ا/ت: معلومه که دارم حتی از تو هم بیشتر
جونگکوک: پس چرا اینقد بیحالی
ا/ت: استراحت کنم خوب میشم نگران نباش
جونگکوک: باشه استراحت کن من میرم
بعد اومد پیشونیم رو بوسید و رفت بیرون خوشحال بودم قراره خوانواده مون بزرگتر بشه منم یکم استراحت کردم که با صدای جیغ بیدار شدم صدای لینا بود حتما فهمیده باردارم که یکدفعه با شتاب در رو باز کرد منم رو تخت نشسته بودم اومد و محکم بغلم کرد جونگکوک با عصبانیت اومد داخل جیمین هم پشت سرش اومد
جونگکوک: اهاییی لینا مگه نگفتم ا/ت خوابه سر رو صدا نکن بعد هم آروم تر الآن بچم له میشه
جونگکوک از الآن داشت رو بچهمون حساسیت نشون میداد خیلی بامزه شده بود
لینا: واییییییییییی ا/ت خیلی خوشحالم قراره خاله بشم
جونگکوک: اینطوری پیش بره خاله نمیشی حواست باشه
لینا: ای بابا تو از الآن حساس شدی که
جیمین: واییییییییییی لینا منم میخوام
لینا: چی
جیمین: بچه
لینا: خفه من قصد ادامه تحصیل دارم
جیمین: معمولا ادامه تحصیل رو برای ازدواج میگن
لینا: حالا هر چی
منم داشتم به بحثشون گوش میدادم
لینا: خب ا/ت من پایینم کاری داشتی صدام کن بعد اون و جیمین رفتن بیرون جونگکوک اومد کنارم رو تخت نشست
جونگکوک: الآن بهتری
ا/ت: اهم الآن حالم خوبه
بعد آروم بغلم کرد
۹ ماه بعد
نزدیکه اینکه ابن فسقلی دنیا بیاد خیلی بزرگ شده منم شدم مثل خرس جونگکوک بعضی وقت ها بهم میگه خرس خوردنی تو این چند ماه جونگکوک خیلی حساس شده بود هیلی مراقبت میکرد
ویو جونگکوک: تو اتاق کارم بودم که یکی از ندیمه ها با شتاب اومد داخل
ندیمه: سرورم بانو دردشون گرفته دکتر میگن بچه داره به دنیا میاد
جونگکوک: اینو که شنیدم رفتم سمت اتاقمون که لینا و جیمین و پسرا هم اونجا وایساده بودن
جونگکوک: چیشده ا/ت حالش خوبه
که صدای جیغ ا/ت اومد
تهیونگ: معلومه نیست دکتر داخله گفت کسی وارد نشه
همینطور تا چند دقیقه صدای جیغ ا/ت میومد که دیگه نیومد
جونگکوک: چیشد چرا دیگه صداش نمیاد(نگران)
اینو که گفتم صدای گریه بچه اومد
دکتر اومد بیرون و گفت حال هردوشون خوبه من رفتم داخل دیدم ا/ت روی تخت دراز کشیده معلوم خیلی خستهاس رفتم جلو دیدم یه موجود به شدت کیوت کنارشه رفتم نشستم رو تخت ا/ت خیلی بیحال بود و این طبیعی بود دکتر گفت زایمان سختی داشته
جونگکوک: زندگیم خوبی
ا/ت: آره خوبم جونگکوک میبینی دخترمون چه نازه(بیحال)
جونگکوک: آره زندگیم خیلی
ا/ت: شبیه توعه(بیحال)
جونگکوک: آره
ا/ت خیلی خستهای بهتره استراحت کنی
ا/ت: باشه(بیحال)
ا/ت خوابش برد که پسرا و لینا اومدن داخل
جونگکوک: آروم دوتاشون خوابن
اومدن جلوتر که بچه رو دیدن
لینا: واییییییییییی خدا چه نازه
جین: به خودم رفتع😎
انجلا(همسر جین همهی پسرا ازدواج کردن): خدا نکنه به تو بره
جین: وا از من بهتر مگه پیدا میشه
انجلا: پوکر
وقتی همشون بچه رو دیدن رفتن بیرون منم رفتم که ا/ت بتونه استراحت کنه
ادامه دارد
حمایت
۱۷.۶k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.