برادر غیرتی من
فصل ۲ پارت ۸
هوجو : خواهر من ولش کن
هانول : باشه
یون : مهم نیست
رفتم بیرون
ته : بگو همه بیان ناهار بخورم
یون : بیاین ناهار ( داد )
اومدن
یونا : بیا ناهار بخور
یون : من رفتم بای
یونا: تو چی میخوری که گشنت نیست
یون : شیرموز
رفتم جنگل
اونجا خیلی قشنگ بود یه محلی اونجا بود که هیچ درختی نداشت
رفتم و نشستم اونجا و بعد مدتی خوابم برد
۱۲ شب
از خواب بلند شدم و دیدم تو جنگلم و رفتم خونه
یون : سلام
که جانب کیم بهم سیلی زد
ته : نصف روز کجا رفتی
اهمیت ندادم و رفتم هر بار منو میزنن دهنم پر خون میشه نمیدونم چرا ولی اون به کنار قلبم هم خیلی درد میکنه
داروهامو خوردم و رفتم بیرون
ات : این همه وقت کجا بودی
یون : جنگل بودم
ته : کی بشه زن بگیری از دستت راحت بشیم
یون : اگه میزاشتین بمیرم از دستم راحت میشدین ( داد )
یونا : درست صحبت کن
یون : به تو چه
ته : هیچیت نمیگیم ....
یون : نه چیزیمم بگین ده ساله عزابم دادین بست نیست الانم برای این که خودتونو خوب جلوه بدین لازم نیست با من خوب رفتار کنین
ات : خفه شو برو گمشو تو اتاقت
یون : نه نمیرم میخوام از دستم خلاص بشین
تفنگمو از جیبم در آوردم و گذاشتم رو سرم
یون : به این راحتی
یجی: یون اون تفنگه میدونی که
هوسوک : نباید این کارو بکنی
که یکی تفنگمو از دستم انداخت و دستامو گرفت
یون : آیشششش ولم کن
هوجو : این بامن شما برید بخوابید
هانول : آروم باشین
بردم تو اتاقم
یون : چته مانع مرگم میشی
هوجو : چرا اعصابت بهم ریخت
یون : به تو ربطی داره ...... آخ
هوجو : داروها تو خوردی
یون : آره خوردم برو بیرون
هوجو : نمیخوام تا نگی کجا بودی و چرا نمیرم
یون : جنگل بودم چون آرامش بخشه
رفت بیرون
شب تقریبا ساعت چهار بود که رفتم تو کتابخونه و جادوی سیاه رو برداشتم و خوندم و همون جا خوابم برد
صبح روز بعد
ویوی هوجو
از خواب بلند شدم و همه رو بیدار کردم ولی یون تو اتاقش نبود
رفتم کتابخونه که دیدم اونجاست کتاب توی دستش رو برداشتم و گذاشتم سر جاش
هوجو : یون یون بیدارشو
یون : چه خبره
هوجو: صبحه پاشو بیا صبحانه بخور
یون : نمیخوام
بلند شدو رفت
منم رفتم نشستم صبحانه خوردم
یونا : یون کجاست
یون : اسممو به زبون نیار رفت لب پنجره نشست
ات : بیا صبحانه
یون : دلم نمیخواد
ته : چی میخوری که گشنت نیست
یون : به تو چه
ات : مااینا رو یادت ندادیم
یون : نه با زحمت خودم یاد گرفتم
هانول : بیا تفنگت
یون : تنکیو
بعد صبحانه همه رفتیم دریا
دخترا : هوراااااااا دریا
که یون هنوز همون کتاب دستش بود
یونا : چیه همش کتاب داری یکم خوش بگذرون
یون : دیروز در همین سعی بودم
هوجو: خب این که اشکال ندارع کتاب دستشه
هانول : یونا بیا
یونا : اومدم
که منم رفتم تو آب
هانول : یون بیا
کتابشو گذاشت و اومد
یون : ...
🐾✨
هوجو : خواهر من ولش کن
هانول : باشه
یون : مهم نیست
رفتم بیرون
ته : بگو همه بیان ناهار بخورم
یون : بیاین ناهار ( داد )
اومدن
یونا : بیا ناهار بخور
یون : من رفتم بای
یونا: تو چی میخوری که گشنت نیست
یون : شیرموز
رفتم جنگل
اونجا خیلی قشنگ بود یه محلی اونجا بود که هیچ درختی نداشت
رفتم و نشستم اونجا و بعد مدتی خوابم برد
۱۲ شب
از خواب بلند شدم و دیدم تو جنگلم و رفتم خونه
یون : سلام
که جانب کیم بهم سیلی زد
ته : نصف روز کجا رفتی
اهمیت ندادم و رفتم هر بار منو میزنن دهنم پر خون میشه نمیدونم چرا ولی اون به کنار قلبم هم خیلی درد میکنه
داروهامو خوردم و رفتم بیرون
ات : این همه وقت کجا بودی
یون : جنگل بودم
ته : کی بشه زن بگیری از دستت راحت بشیم
یون : اگه میزاشتین بمیرم از دستم راحت میشدین ( داد )
یونا : درست صحبت کن
یون : به تو چه
ته : هیچیت نمیگیم ....
یون : نه چیزیمم بگین ده ساله عزابم دادین بست نیست الانم برای این که خودتونو خوب جلوه بدین لازم نیست با من خوب رفتار کنین
ات : خفه شو برو گمشو تو اتاقت
یون : نه نمیرم میخوام از دستم خلاص بشین
تفنگمو از جیبم در آوردم و گذاشتم رو سرم
یون : به این راحتی
یجی: یون اون تفنگه میدونی که
هوسوک : نباید این کارو بکنی
که یکی تفنگمو از دستم انداخت و دستامو گرفت
یون : آیشششش ولم کن
هوجو : این بامن شما برید بخوابید
هانول : آروم باشین
بردم تو اتاقم
یون : چته مانع مرگم میشی
هوجو : چرا اعصابت بهم ریخت
یون : به تو ربطی داره ...... آخ
هوجو : داروها تو خوردی
یون : آره خوردم برو بیرون
هوجو : نمیخوام تا نگی کجا بودی و چرا نمیرم
یون : جنگل بودم چون آرامش بخشه
رفت بیرون
شب تقریبا ساعت چهار بود که رفتم تو کتابخونه و جادوی سیاه رو برداشتم و خوندم و همون جا خوابم برد
صبح روز بعد
ویوی هوجو
از خواب بلند شدم و همه رو بیدار کردم ولی یون تو اتاقش نبود
رفتم کتابخونه که دیدم اونجاست کتاب توی دستش رو برداشتم و گذاشتم سر جاش
هوجو : یون یون بیدارشو
یون : چه خبره
هوجو: صبحه پاشو بیا صبحانه بخور
یون : نمیخوام
بلند شدو رفت
منم رفتم نشستم صبحانه خوردم
یونا : یون کجاست
یون : اسممو به زبون نیار رفت لب پنجره نشست
ات : بیا صبحانه
یون : دلم نمیخواد
ته : چی میخوری که گشنت نیست
یون : به تو چه
ات : مااینا رو یادت ندادیم
یون : نه با زحمت خودم یاد گرفتم
هانول : بیا تفنگت
یون : تنکیو
بعد صبحانه همه رفتیم دریا
دخترا : هوراااااااا دریا
که یون هنوز همون کتاب دستش بود
یونا : چیه همش کتاب داری یکم خوش بگذرون
یون : دیروز در همین سعی بودم
هوجو: خب این که اشکال ندارع کتاب دستشه
هانول : یونا بیا
یونا : اومدم
که منم رفتم تو آب
هانول : یون بیا
کتابشو گذاشت و اومد
یون : ...
🐾✨
۴.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.