پارت۱
#پارت۱
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
باحرص دادزدم
_اُکتای میکشمت بچه ی بی تربیت این چ وضع اتاقته
ریلکس اومدجلوبااون قد دیلاقش خم شد تیکه ای ازموهامو
زدعقب
_حرص نخور کوچولوشیرت خشک میشه😏
بامشت زدم توبازوش
_کوفت منودست میندازی میگم چ وضعه اتاقته خیرسرت ۲۳سالته بازم من باید اتاقتوتمیزکنم😐
خنده ی حرص دراری کرد
_مگه من بهت گفتم اتاقموتمیز کن خودجوش خودت خواستی الان دیگ دادزدنت واسه چیه
_اکتای بخدا خیلی رومخی بایدقبل ازاینکه من بیام اتاقتوببینم خودت تمیز کنی بزرگ تری گفتن کوچیکتری گفتن ناسلامتی بزرگت کردما سر سوزن احترام نمیزاری
*تااینوگفتم اخماش رفت توهم هروقت ناخواسته این بحثو میکشیدم وسط از کوره درمیرفت،باصدای بلندی گفت
_بس کن لعنتی خوشت میاد همش بی پدر مادربودنمومیکوبی توسرم ارع فهمیدیم تومنو بزرگ کردی فهمیدیم ازم بزرگتری،لعنتی حتی واست مهم نیست هربار اینجوری منوله میکنی
ازبغض صداش قلبم تیکه تیکه شد لعنت بهت ارمغان هربار این بچه رو ناراحت میکنی بازبون مارت
اروم اسمشوصدازدم که بدون نگاه کردن بهم کتشواز کاناپه چنگ زدوازخونه زدبیرون
کلافه شالموچنگ زدم ازتوسرم درش اوردم
قصدم این بود مثل گذشته بهم احترام بزاره چندوقتیه همش ب اسم کوچیک صدام میزنه ومث رفیقش باهام رفتارمیکنه ومن اینونمیخوام😦
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
باحرص دادزدم
_اُکتای میکشمت بچه ی بی تربیت این چ وضع اتاقته
ریلکس اومدجلوبااون قد دیلاقش خم شد تیکه ای ازموهامو
زدعقب
_حرص نخور کوچولوشیرت خشک میشه😏
بامشت زدم توبازوش
_کوفت منودست میندازی میگم چ وضعه اتاقته خیرسرت ۲۳سالته بازم من باید اتاقتوتمیزکنم😐
خنده ی حرص دراری کرد
_مگه من بهت گفتم اتاقموتمیز کن خودجوش خودت خواستی الان دیگ دادزدنت واسه چیه
_اکتای بخدا خیلی رومخی بایدقبل ازاینکه من بیام اتاقتوببینم خودت تمیز کنی بزرگ تری گفتن کوچیکتری گفتن ناسلامتی بزرگت کردما سر سوزن احترام نمیزاری
*تااینوگفتم اخماش رفت توهم هروقت ناخواسته این بحثو میکشیدم وسط از کوره درمیرفت،باصدای بلندی گفت
_بس کن لعنتی خوشت میاد همش بی پدر مادربودنمومیکوبی توسرم ارع فهمیدیم تومنو بزرگ کردی فهمیدیم ازم بزرگتری،لعنتی حتی واست مهم نیست هربار اینجوری منوله میکنی
ازبغض صداش قلبم تیکه تیکه شد لعنت بهت ارمغان هربار این بچه رو ناراحت میکنی بازبون مارت
اروم اسمشوصدازدم که بدون نگاه کردن بهم کتشواز کاناپه چنگ زدوازخونه زدبیرون
کلافه شالموچنگ زدم ازتوسرم درش اوردم
قصدم این بود مثل گذشته بهم احترام بزاره چندوقتیه همش ب اسم کوچیک صدام میزنه ومث رفیقش باهام رفتارمیکنه ومن اینونمیخوام😦
۳۷۱
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.