دکتر روان پزشک من🍻♥
پارت 35🍷♥
#مهشاد
با حس خفگی بیدار شدم اتاق تاریک بود و محراب محکم بغلم کرده بود و من داشتم میمردم یه ذره ول خوردم که محراب دست شو آروم باز کرد و دوباره خوابید با این کارش خنده ام گرفته بود پاشدم رفتم تو هال آب بخورم که یاد پانیذ و رضا افتادم سریع گوشیم برداشتم زنگ زدم به رضا جواب نمیداد خیلی نگران شدم یعنی اتفاقی واسشون نیوفتاده باشه به گوشیم پیام اومد از طرف رضا بود
(پیام)
رضا:نگران نباش پانیذ حالش بد بود آوردم بیمارستان الان خوبه
با پیامش دلم آروم گرفت نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت 3 نصفه شبه چقدر خوابیدم منم رفتم بالا کنار محراب خوابیدم......
#پانیذ
چشام با صدای قطره های سرم بیدار شدم چشام هنوز تار بود ولی کم کم درست شد رضا سرشو گذاشته بود رو دستم خوابش برد بود با این کارش از گوشه ی چششم اشکی جاری شد جوری بلند شدم رو تخت و بوسه ای به موهاش زدم تکونی خورد بلند شد تو چشاش ذوق بود بغلش کردم جوری که فک کنم استخوناش بشکنه تو بغلش بودم که نشست رو تخت کنارم نشست هنوز تو بغلش بودم
رضا :خیلی ترسیدم از دستت بدم
پانیذ:نترس من همیشه کنارتم اگه جسمی پیشت نبودم اینو بدون که روحم هنوز تو قلبته ( با بغض )
رضا:نخیرم تو تا آخر عمرت باید پیشه من بمون اگه نمونی با من طرفی
خنده ای کردم اونم خندید
پانیذ:من گشنم ( لوس )
رضا: گشنته
پانیذ:ااههممم
رضا:باشه پس من برم یه چیزی بخرم بیام
بوسه ای به سرم زد و رفت چه خوب که بعد خونوادم خدا رضا رو به من داد....
دیگع داره فوتبال نشون میده من برم....
#مهشاد
با حس خفگی بیدار شدم اتاق تاریک بود و محراب محکم بغلم کرده بود و من داشتم میمردم یه ذره ول خوردم که محراب دست شو آروم باز کرد و دوباره خوابید با این کارش خنده ام گرفته بود پاشدم رفتم تو هال آب بخورم که یاد پانیذ و رضا افتادم سریع گوشیم برداشتم زنگ زدم به رضا جواب نمیداد خیلی نگران شدم یعنی اتفاقی واسشون نیوفتاده باشه به گوشیم پیام اومد از طرف رضا بود
(پیام)
رضا:نگران نباش پانیذ حالش بد بود آوردم بیمارستان الان خوبه
با پیامش دلم آروم گرفت نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت 3 نصفه شبه چقدر خوابیدم منم رفتم بالا کنار محراب خوابیدم......
#پانیذ
چشام با صدای قطره های سرم بیدار شدم چشام هنوز تار بود ولی کم کم درست شد رضا سرشو گذاشته بود رو دستم خوابش برد بود با این کارش از گوشه ی چششم اشکی جاری شد جوری بلند شدم رو تخت و بوسه ای به موهاش زدم تکونی خورد بلند شد تو چشاش ذوق بود بغلش کردم جوری که فک کنم استخوناش بشکنه تو بغلش بودم که نشست رو تخت کنارم نشست هنوز تو بغلش بودم
رضا :خیلی ترسیدم از دستت بدم
پانیذ:نترس من همیشه کنارتم اگه جسمی پیشت نبودم اینو بدون که روحم هنوز تو قلبته ( با بغض )
رضا:نخیرم تو تا آخر عمرت باید پیشه من بمون اگه نمونی با من طرفی
خنده ای کردم اونم خندید
پانیذ:من گشنم ( لوس )
رضا: گشنته
پانیذ:ااههممم
رضا:باشه پس من برم یه چیزی بخرم بیام
بوسه ای به سرم زد و رفت چه خوب که بعد خونوادم خدا رضا رو به من داد....
دیگع داره فوتبال نشون میده من برم....
۱۹.۳k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.