"فیک کوتاه سفر به ایران"

فیک کوتاه از شوگا
سفر به ایران
این هم پارت آخر!:
_هیششششش...هیچی نگو...اگه از صبح این همه اذیتم نمیکردی فقط با بغلت خوابیدن راضی میشدم...ولی خیلی شیطونی کردی مین ا‌.ت...خب...خودت بگو...چجوری تنبیهت کنم؟
+الان...
_هیششششش به هر حال که انتخابی نداری...
"رفت روی تختت نشست و به پاهاش اشاره کرد..."
_فعلا مثل دخترای خوب بیا اینجا بشین...تا ببینم چه خواهد شد...
رفتی و یه وری روی پاهاش نشستی
_نه دیگه نشد...
پای راستتو گرفت و اونور گذاشت دستشو برد زیر بلیزت و کمرتو گرفت...یکم ترسیده بودی...آخه خونه‌ی خودتون‌ که نبود! توی خونه‌ی مادر و پدرت واقعا جاش نبود...یونگی به صورت قرمز شدت و چشمات که پایینو نگاه میکردی نگاه کرد و خندید... _فقط یادت باشه... وقتی برسیم خونه دو برابرشو برات دارم!
+رسیدیم خونه کل 24 ساعتو در خدمتتم!
یونگی دوباره خندید و لپتو کشید و گفت که تا مامانت بیدار نشده بری پیشش...بعد اونشب دیگه به یونگی حسودی نمیکردی... خوشحال بودی که بهش خوش میگذره...

پ.ن:امیدوارم خوشتون اومده باشه"بسوزید اسماتش نکرد!" تک پارتی بعدی قراره شیپ باشه بگید دوست دارید کدوم شیپو بزاریم!
پیام ناشناستون رو برامون بفرستید:
https://harfeto.timefriend.net/16686896605464