➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁵⁸
بلند شد
_نگو یا حضرت خزر
تشکامون رو جمع کردیم و رفتیم طبقه پایین آماده شدیم و هر کدوممون رفتیم سر کارمون راهمون جدا شد اون رفت سمت بیمارستان (پرستاره)داشتم سمت شرکت میرفتم که دیروز با اون حرف رییس که گفته بود حتما جواب ازمایشاتو بگیر یادم اومد ولش کن ... ولی اگه خودش رفته باشه گرفته باشه چی...بعدا میگه چه بی مسئولیت...نمیدونم چرا ولی امروز کبکم خروس میخوند هوا ام خوب بود رفتم سمت درمونگاه و وارد حیاطش شدم رفتم سمت در رفتم سمت بخشی که دیروز بودیم عامممم اینجا بود؟ یهو یکی از پشت
_میتونم کمکتون کنم؟
_میخوام جواب ازمایشایی که دیروز داده بودم رو بگیرم
_دنبالم بیاین
رفتم دنبالش وارد یه اتاق شد رفت پشت میز یه پوشه قرمز اوورد بیرون که پر از برگه بود
_چه تاریخی اومدین
_دووم آپریل ... دیروز
چندتا برگه در اوورد و باز نگام کرد
_اسم و فامیلتون
_سویون و..آروم گفتم کیم
یه برگه بیرون اوورد و نگاش کرد قیافش رفت تو هم
_شما...باردارید
_چی؟
_باردارین...تبریک میگم
_ن...نه
_تقریبا سه ماهی هست نمیدونم چطور متوجهش نشدین
ریده شد توحالم با همون شک از بیمارستان خارج شدم و رفتم سمت شرکت از پله های رفتم بالا وارد اتاق رییس شدم داشت با لبخند نگام میکرد من باید برم کوکو ببینم تا الان ازدواج کرده؟ هوففف
_نگو یا حضرت خزر
تشکامون رو جمع کردیم و رفتیم طبقه پایین آماده شدیم و هر کدوممون رفتیم سر کارمون راهمون جدا شد اون رفت سمت بیمارستان (پرستاره)داشتم سمت شرکت میرفتم که دیروز با اون حرف رییس که گفته بود حتما جواب ازمایشاتو بگیر یادم اومد ولش کن ... ولی اگه خودش رفته باشه گرفته باشه چی...بعدا میگه چه بی مسئولیت...نمیدونم چرا ولی امروز کبکم خروس میخوند هوا ام خوب بود رفتم سمت درمونگاه و وارد حیاطش شدم رفتم سمت در رفتم سمت بخشی که دیروز بودیم عامممم اینجا بود؟ یهو یکی از پشت
_میتونم کمکتون کنم؟
_میخوام جواب ازمایشایی که دیروز داده بودم رو بگیرم
_دنبالم بیاین
رفتم دنبالش وارد یه اتاق شد رفت پشت میز یه پوشه قرمز اوورد بیرون که پر از برگه بود
_چه تاریخی اومدین
_دووم آپریل ... دیروز
چندتا برگه در اوورد و باز نگام کرد
_اسم و فامیلتون
_سویون و..آروم گفتم کیم
یه برگه بیرون اوورد و نگاش کرد قیافش رفت تو هم
_شما...باردارید
_چی؟
_باردارین...تبریک میگم
_ن...نه
_تقریبا سه ماهی هست نمیدونم چطور متوجهش نشدین
ریده شد توحالم با همون شک از بیمارستان خارج شدم و رفتم سمت شرکت از پله های رفتم بالا وارد اتاق رییس شدم داشت با لبخند نگام میکرد من باید برم کوکو ببینم تا الان ازدواج کرده؟ هوففف
۱۱.۴k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.