موسیقی عشق P3
فلش بک به ۸ سال پیش
کوک بالاخره توی پلیس اینچئون قبول شد...اون توی همون هفته ی اول کارش باعث شد نصف خلافکارای منطقه دستگیر بشن...ولی سر اون پرونده بود که کل زندگیش نابود شد...اون زیادی داشت پیشرفت می کرد فقط کافی بود که ادرسی رو که با بدبختی پیدا کرده بود به رئیس پلیس بده ولی همون موقع بود که خلفکارا متوجهش شدن...خانواده ی کوک رو گروگان گرفتن و تهتدیدش کردن...کوک نمیدونست چیکار کنه..موضوع رو با رئیس پلیس در جریان گذاشت ولی رئیس پلیس قبول نکرد
$کوک اگر اون کاغذ ادرس رو بهم ندی جون ۵۰۰ نفر گرفته میشه...خودخواه نباش...خانواده ی تو سه نفر بیشتر نیست...زود باش ادرس رو بده...
کوک:نه..نه..نهههه(داد و گریه)
$(اشاره کرد به مامورا که به زور ازش برگه رو بگیرن)
کوک:نه ولم کنیددد(دااااد)
$کوک امیدوارم درک کنی...درضمن به خاطر این خدمت بزرگت مطمئن باش پاداش خوبی بهت میدم
کوک فقط روی زمین نشسته بود و حرکت نمی کرد...بعد از اون اتفاق...بعد از اون اتفاق بهش خبر رسید که مادر..پدر..و خواهر ۵ سالش کشته شد...دقیقا هم توسط همون خلافکارا و کوک دیگه هیچ وقت اون جونگ کوک قبلی نشد...
پایان فلش بک
آسانسور رسید پارکینک
رفتیم آشغالا رو انداختیم ولی همون صدای پای یکی رو حس کردم...اون صدا جوری بود انگار داشت یواشکی حرکت می کرد...
کوک:وایسا
رز:مشکلی پیش اومده؟
همون لحظه یکی رو پشت ماشین دیدم که اصلحش رو گرفته سمت دختره
ویو رز
اون به یه چیزی مشکوک شده بود که دیدم همون لحظه یه چیزی باعث ترسش شد...همون لحظه افتاد رو من و بغلم کرد و سریع غلت خورد پشت یکی از ماشینا.
ویو کوک
دختره رو سریع بردم پشت یکی از ماشینا
*کوووک...تو همیشه گزینه ای رو انتخواب میکنی که جزو سوال نیست....من توقع داشتم یا خودت فدا کاری کنی و تیر به تو بخوره یا اینکه این دختره ی نجس بمیره...(با خنده ی شدیییید)
تا اون دیوونه داشت زر میزد سریع خودمو دختره رو به آسانسور رسوندم.
ویو*
هع...رفتن سمت آسانسور...الان برق ساختمونو قطع میکنم....هعععع....فک کردی خیلی زرنگی کوک(با پوزخند توی دلش می گفت)
ویو کوک
رفتم دکمه ی آسانسور رو زدم
رز:وایسا...اگه برق رو قطع کنه چی اون موقع تا صبح تو آسانسور خفه میشیم
کوک:اره...حق با توعه...بیا از پله ها بریم
چرا لااااییک نمییی کنیییدددددد(بادددااااادددد)
بلااایککیییدد❤
کوک بالاخره توی پلیس اینچئون قبول شد...اون توی همون هفته ی اول کارش باعث شد نصف خلافکارای منطقه دستگیر بشن...ولی سر اون پرونده بود که کل زندگیش نابود شد...اون زیادی داشت پیشرفت می کرد فقط کافی بود که ادرسی رو که با بدبختی پیدا کرده بود به رئیس پلیس بده ولی همون موقع بود که خلفکارا متوجهش شدن...خانواده ی کوک رو گروگان گرفتن و تهتدیدش کردن...کوک نمیدونست چیکار کنه..موضوع رو با رئیس پلیس در جریان گذاشت ولی رئیس پلیس قبول نکرد
$کوک اگر اون کاغذ ادرس رو بهم ندی جون ۵۰۰ نفر گرفته میشه...خودخواه نباش...خانواده ی تو سه نفر بیشتر نیست...زود باش ادرس رو بده...
کوک:نه..نه..نهههه(داد و گریه)
$(اشاره کرد به مامورا که به زور ازش برگه رو بگیرن)
کوک:نه ولم کنیددد(دااااد)
$کوک امیدوارم درک کنی...درضمن به خاطر این خدمت بزرگت مطمئن باش پاداش خوبی بهت میدم
کوک فقط روی زمین نشسته بود و حرکت نمی کرد...بعد از اون اتفاق...بعد از اون اتفاق بهش خبر رسید که مادر..پدر..و خواهر ۵ سالش کشته شد...دقیقا هم توسط همون خلافکارا و کوک دیگه هیچ وقت اون جونگ کوک قبلی نشد...
پایان فلش بک
آسانسور رسید پارکینک
رفتیم آشغالا رو انداختیم ولی همون صدای پای یکی رو حس کردم...اون صدا جوری بود انگار داشت یواشکی حرکت می کرد...
کوک:وایسا
رز:مشکلی پیش اومده؟
همون لحظه یکی رو پشت ماشین دیدم که اصلحش رو گرفته سمت دختره
ویو رز
اون به یه چیزی مشکوک شده بود که دیدم همون لحظه یه چیزی باعث ترسش شد...همون لحظه افتاد رو من و بغلم کرد و سریع غلت خورد پشت یکی از ماشینا.
ویو کوک
دختره رو سریع بردم پشت یکی از ماشینا
*کوووک...تو همیشه گزینه ای رو انتخواب میکنی که جزو سوال نیست....من توقع داشتم یا خودت فدا کاری کنی و تیر به تو بخوره یا اینکه این دختره ی نجس بمیره...(با خنده ی شدیییید)
تا اون دیوونه داشت زر میزد سریع خودمو دختره رو به آسانسور رسوندم.
ویو*
هع...رفتن سمت آسانسور...الان برق ساختمونو قطع میکنم....هعععع....فک کردی خیلی زرنگی کوک(با پوزخند توی دلش می گفت)
ویو کوک
رفتم دکمه ی آسانسور رو زدم
رز:وایسا...اگه برق رو قطع کنه چی اون موقع تا صبح تو آسانسور خفه میشیم
کوک:اره...حق با توعه...بیا از پله ها بریم
چرا لااااییک نمییی کنیییدددددد(بادددااااادددد)
بلااایککیییدد❤
۵.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.