P24
از خواب بیدار شدم پاشدم روی تخت نشستم جونگ کوک رو تخت نبوده حتما رفته چشمام هنوز از زیاد کتاب خوندن یکم درد میکرد دستم رو گذاشتم روی چشمام و چشمام رو مالیدم که جونگ کوک اومد تو اتاق و با کنایه گفت : ساعت خواب ؟
به ساعت نگاه کردم جان ؟ ۱۲ ظهر ؟ مگه من چقدر خوابیدم جدیدا خیلی میخوابم از تاثیرات این اتاقه دیگه .
جونگ کوک رفت از تو کمدش یه پوشه برداشت خواست بره که دم در وایساد و برگشت رو به من انگشتش رو به معنای تأکید گرفت سمتم و گفت : امشب ساعت ۷ حاضرشو بیا پایین .
ا/ت : چرا ؟
جونگ کوک : یه مهمونی آشناییه .
بعدهم رفت ، یکم بی حال بودم پاشدم رفتم و یه دوشه ۲۰ دقیقه ای گرفتم و امدم بیرون .
ساعت ۷ خب پس تا اون موقعه بیکارم از اتاق رفتم بیرون تو پذیرایی اما هیچ کس نبود پس ندیمه ها کجان ؟ سالن خلوت بود و کسی نبود داشتم سالن رو میدیدم که یکی گفت : ا/ت
برگشتم سمتش یکی از ندیمه ها بود اومد سمتم و گفت : دنبال کسی میگردی ؟
ا/ت : نه
ندیمه : چیزی میخوای ؟
ا/ت : نه
ندیمه : خب .. پس دنبال چی ؟
ا/ت : میدونی ندیمه ها کجان ؟
ندیمه : ندیمه ها ؟ اره رفتن مرخصی
ا/ت : مرخصی ؟ همشون ؟
ندیمه : نه اونایی که جایی رو نداشتن موندن تو عمارت ، منم دارم میرم کاری نداری ؟
ا/ت : نه خدافظ
ندیمه : خدافظ
اونایی که جایی نداشتن موندن پس حتما جیسو هم مونده رفتم سمت اتاق جیسو و در زدم بعد از چند ثانیه گفت : بیا تو
رفتم تو اتاق جیسو سرش تو گوشیش بود و با همون حالت گفت : ا/ت تویی ؟
ا/ت : اره
سرش رو آورد بالا و زود وگفت : بیا بشین
رفتم پیشش نشستم که گوشیش رو گرفت سمت و گفت : ا/ت ببین چند مرحله رفتم جلو زدم بازیکنشون رو له کردم .
ا/ت : هی دیگران رفتن مرخصی این خانم گرفته با گوشیش بازی میکنه
جیسو : با منی الان ؟
ا/ت : آره
جیسو : خب اونا رفتن خونه هاشون من کجا برم اخه .
اینقدر گیجه که اصلا یادش رفته به مادربزرگش سر بزنه قبلا تو بوسان چون مادربزرگش تو سئول بود نمیتونست بهش سر بزنه اما الان تو سئوله پس میتونه روم رو کردم بهش و گفتم : جیسو
جیسو : هوم
ا/ت : نمیخوای به مادربزرگت سر بزنی ؟
جیسو : مادربزرگم ؟
ا/ت : آره
جیسو : ا/ت اخه اگه من برم تو اینجا تنها میمونی
ا/ت : جیسو .. پاشو بهونه نیار برو به مادربزرگت سر بزن
جیسو : خیلی خب تو نمیای ؟
دوست داشتم برم اما نمیشد جونگ کوک گفت امشب بیام پایین اگه نرم حتما بدجور داغ میکنه .
دستم رو گذاشتم رو شونش و گفت : نه تو برو
جیسو : میرم ولی میدونم صدبار سراغتو میگیره
خندیدم و از جام پا شدم و گفت : خیلی خب پاشو زود برو من دیگه میرم
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت همون اتاقه که نمیدونم بگم اتاق منه یا اتاق جونگ کوکه یا اتاق جفتمونه رفتم و جلوی آیینه نشستم بعضی وقتا وقتی قیافمو میبینم میگم : تبارک الله چه قیافه ای با این حرف یاد اون شب افتادم که اون دخترا واقعا خوشگل شده بودن اما چرا من واقعا مطمئنم به خوشگلی اونا نبودم .
به ساعت نگاه کردم جان ؟ ۱۲ ظهر ؟ مگه من چقدر خوابیدم جدیدا خیلی میخوابم از تاثیرات این اتاقه دیگه .
جونگ کوک رفت از تو کمدش یه پوشه برداشت خواست بره که دم در وایساد و برگشت رو به من انگشتش رو به معنای تأکید گرفت سمتم و گفت : امشب ساعت ۷ حاضرشو بیا پایین .
ا/ت : چرا ؟
جونگ کوک : یه مهمونی آشناییه .
بعدهم رفت ، یکم بی حال بودم پاشدم رفتم و یه دوشه ۲۰ دقیقه ای گرفتم و امدم بیرون .
ساعت ۷ خب پس تا اون موقعه بیکارم از اتاق رفتم بیرون تو پذیرایی اما هیچ کس نبود پس ندیمه ها کجان ؟ سالن خلوت بود و کسی نبود داشتم سالن رو میدیدم که یکی گفت : ا/ت
برگشتم سمتش یکی از ندیمه ها بود اومد سمتم و گفت : دنبال کسی میگردی ؟
ا/ت : نه
ندیمه : چیزی میخوای ؟
ا/ت : نه
ندیمه : خب .. پس دنبال چی ؟
ا/ت : میدونی ندیمه ها کجان ؟
ندیمه : ندیمه ها ؟ اره رفتن مرخصی
ا/ت : مرخصی ؟ همشون ؟
ندیمه : نه اونایی که جایی رو نداشتن موندن تو عمارت ، منم دارم میرم کاری نداری ؟
ا/ت : نه خدافظ
ندیمه : خدافظ
اونایی که جایی نداشتن موندن پس حتما جیسو هم مونده رفتم سمت اتاق جیسو و در زدم بعد از چند ثانیه گفت : بیا تو
رفتم تو اتاق جیسو سرش تو گوشیش بود و با همون حالت گفت : ا/ت تویی ؟
ا/ت : اره
سرش رو آورد بالا و زود وگفت : بیا بشین
رفتم پیشش نشستم که گوشیش رو گرفت سمت و گفت : ا/ت ببین چند مرحله رفتم جلو زدم بازیکنشون رو له کردم .
ا/ت : هی دیگران رفتن مرخصی این خانم گرفته با گوشیش بازی میکنه
جیسو : با منی الان ؟
ا/ت : آره
جیسو : خب اونا رفتن خونه هاشون من کجا برم اخه .
اینقدر گیجه که اصلا یادش رفته به مادربزرگش سر بزنه قبلا تو بوسان چون مادربزرگش تو سئول بود نمیتونست بهش سر بزنه اما الان تو سئوله پس میتونه روم رو کردم بهش و گفتم : جیسو
جیسو : هوم
ا/ت : نمیخوای به مادربزرگت سر بزنی ؟
جیسو : مادربزرگم ؟
ا/ت : آره
جیسو : ا/ت اخه اگه من برم تو اینجا تنها میمونی
ا/ت : جیسو .. پاشو بهونه نیار برو به مادربزرگت سر بزن
جیسو : خیلی خب تو نمیای ؟
دوست داشتم برم اما نمیشد جونگ کوک گفت امشب بیام پایین اگه نرم حتما بدجور داغ میکنه .
دستم رو گذاشتم رو شونش و گفت : نه تو برو
جیسو : میرم ولی میدونم صدبار سراغتو میگیره
خندیدم و از جام پا شدم و گفت : خیلی خب پاشو زود برو من دیگه میرم
از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت همون اتاقه که نمیدونم بگم اتاق منه یا اتاق جونگ کوکه یا اتاق جفتمونه رفتم و جلوی آیینه نشستم بعضی وقتا وقتی قیافمو میبینم میگم : تبارک الله چه قیافه ای با این حرف یاد اون شب افتادم که اون دخترا واقعا خوشگل شده بودن اما چرا من واقعا مطمئنم به خوشگلی اونا نبودم .
۲۶.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.