آرامش دریا p²⁴
آرامش دریا p²⁴
*one hours later*
یک ساعتی گذشت و من یونگی در مورد روبین و جونیور حرف میزدیم. یونگی از اینکه چقدر نگران جیمینه میگفت و منم بهش دل داری میدادم که چیزی نمیشه تا اینکه جیمین هم بیدار شد.
جیمین: یو....یونگی؟ یونگی کجایی؟ من کجام؟ کسی اینجا نیست؟ یونگی؟ (بی حال و بغض)
یونگی هم سریع رفت نشست روی صندلی ای که کنار تخت جیمین بود و دستش و گرفت...
یونگی: جیمینی! عزیزم...خوبی؟ درد نداری؟ چیزی میخوای؟ چرا بیدار شدی؟ میخوای بگم بیان بهت چیزی تزریق کنن؟یا..
جیمین: آ.آلفا من خوبم...فقط یکم سرم گیج میره(بی حال)
نامی: چیزی نست جیمینی...تو فشار بارداری داری و...
جیمین: چی؟ فشار بارداری؟ ای.این بده؟ برای بچه ضرر داره؟ آلفا چی شده؟ یکی بگه که چی شدههه...
نامی: آرام ، آرام باش.روی اعصاب خودت مثلث باش. مثلا حامله ای. چیزی نست فقط فشارت بالا و پایین میشه.
جیمین: من میخوام برم خونه...میخوام بخوابم.
نامی: میری خونه و میری تا بخوابی ولی اول باید معاینت کنم!
یونگی: بیبی یکم دیگه بمونیم بعد میریم.
^ویو یونگی^
نامجیون مشغول معاینه جیمین شد منم پیشش بودم تا اینکه گوشیم زنگ خورد. سوبین بود.
یونگی: سلام سوبین، چخبرا؟
سوبین: سلام، خوبم کجایید؟ پس چرا نمیاید؟
یونگی: آمممم چیز...میام توضیح میدم. چیزی شده؟ چیزی لازم دارین؟
سوبین: نه خواستم بهت بگم که اله ماه (جیهوپ) اینجاس. و باهات کار مهمی داره!
یونگی: خیلی خوب باشه کارمون تموم شد میایم. کار نداری؟
سوبین: نه بای.
یونگی: بای.
و رفتم پیش نامجون.
نامی: خوب میتونی ببریش ولی مواظب باش چون که هنوز ضعف داره پاهاش و سرش گیج میره.
یونگی: مرسی هیونگ
و کمک کردم که جیمین بلند شد و سورشرتم و تن جیمین کردم چون سردش بود و از نامی خداحافظی کردیم و با احتیاط جیمین و بردم و سوار ماشین کردم.
یونگی: چیزی لازم نداری بیبی؟
جیمین: نه...میشه کمربندم و ببندی؟ (کمبرند ماشین منحرفا 🙄)
کمربند و جوری بستم که به شکمش فشار نیاد و نشستم پشت فرمون ( چون که سمت جیمین بود)
جیمین: یونگی؟ (بی حال)
یونگی: جانم بیبی چیزی میخوای؟
جیمین: میشه تند بری؟ حالم زیاد خوش نیس!
*دوستان جیمین کلا تا نره نخوابه بیحال حرف میزنه)
یونگی: باشه فدات شم . تو سعی کن استراحت کنی..اممم..جیمین.
جیمین: بله؟
یونگی: هیچی ولش کن.
جیمین: یونگی یادت رفته که من امگام؟ اگر نگی چی شده قطعا از رایحه تلخت من و میکشی.
یونگی: بابت روبین معذرت میخوام. باید اجازه میدادم تا باهام بیای! من...من واقعا احمقم...من و ببخش (بغض سگی)
جیمین لبخند بی جونی زد و سرش و به بالشتک صندلی تکیه داد و دستم که روی فرمون بود و گرفت.
جیمین: نگران نباش...من خوبم...فقط یکم خستم..میدونی؟...روز خیلی سختی بود..نگاش کن..خجالت بکش پیش امگای باردارت بغض کردی؟ تو داری برای بار دوم بابا میشی. بعد داری گریه میکنی؟ ببین حتی رینو هم عصبانی شد.
یونگی: معذرت میخوام...هووووو...بریم.
فهمیدم که جیمین خنده ای کرد.
توی راه بودیم که...
یونگی: میگم که....چیزه....من...من یه اسم دیگه هم برای رینو انتخاب کردم. آری.....مین آری!
جیمین: وا..واقعا؟..باورم نمیشه..این اسم و من میخواستم بزارم ولی گفتم که شاید بدت بیاد...واییی خدایا.
یونگی: نامی گفت که سرکار خانم آری خیلی شیطون تشریف دارن!
جیمین: آری مامان.
یونگی: رسیدیم...تکون نخور تا پیادت کنم.
در و باز کردم کمربندش و باز کردم و دستش و گرفتم و کمکش کردم تا پیاده بشه...سوئیچ ماشین دادم به یکی از خدمتکار های مادرم و گفتم که ماشین و پارک کنه توی پارکینگ و رفتیم داخل..
تازگیا راه رفتن برای جیمین خیلی سخت بود.
در باز کردم و رفتیم داخل تا اینکه...
*one hours later*
یک ساعتی گذشت و من یونگی در مورد روبین و جونیور حرف میزدیم. یونگی از اینکه چقدر نگران جیمینه میگفت و منم بهش دل داری میدادم که چیزی نمیشه تا اینکه جیمین هم بیدار شد.
جیمین: یو....یونگی؟ یونگی کجایی؟ من کجام؟ کسی اینجا نیست؟ یونگی؟ (بی حال و بغض)
یونگی هم سریع رفت نشست روی صندلی ای که کنار تخت جیمین بود و دستش و گرفت...
یونگی: جیمینی! عزیزم...خوبی؟ درد نداری؟ چیزی میخوای؟ چرا بیدار شدی؟ میخوای بگم بیان بهت چیزی تزریق کنن؟یا..
جیمین: آ.آلفا من خوبم...فقط یکم سرم گیج میره(بی حال)
نامی: چیزی نست جیمینی...تو فشار بارداری داری و...
جیمین: چی؟ فشار بارداری؟ ای.این بده؟ برای بچه ضرر داره؟ آلفا چی شده؟ یکی بگه که چی شدههه...
نامی: آرام ، آرام باش.روی اعصاب خودت مثلث باش. مثلا حامله ای. چیزی نست فقط فشارت بالا و پایین میشه.
جیمین: من میخوام برم خونه...میخوام بخوابم.
نامی: میری خونه و میری تا بخوابی ولی اول باید معاینت کنم!
یونگی: بیبی یکم دیگه بمونیم بعد میریم.
^ویو یونگی^
نامجیون مشغول معاینه جیمین شد منم پیشش بودم تا اینکه گوشیم زنگ خورد. سوبین بود.
یونگی: سلام سوبین، چخبرا؟
سوبین: سلام، خوبم کجایید؟ پس چرا نمیاید؟
یونگی: آمممم چیز...میام توضیح میدم. چیزی شده؟ چیزی لازم دارین؟
سوبین: نه خواستم بهت بگم که اله ماه (جیهوپ) اینجاس. و باهات کار مهمی داره!
یونگی: خیلی خوب باشه کارمون تموم شد میایم. کار نداری؟
سوبین: نه بای.
یونگی: بای.
و رفتم پیش نامجون.
نامی: خوب میتونی ببریش ولی مواظب باش چون که هنوز ضعف داره پاهاش و سرش گیج میره.
یونگی: مرسی هیونگ
و کمک کردم که جیمین بلند شد و سورشرتم و تن جیمین کردم چون سردش بود و از نامی خداحافظی کردیم و با احتیاط جیمین و بردم و سوار ماشین کردم.
یونگی: چیزی لازم نداری بیبی؟
جیمین: نه...میشه کمربندم و ببندی؟ (کمبرند ماشین منحرفا 🙄)
کمربند و جوری بستم که به شکمش فشار نیاد و نشستم پشت فرمون ( چون که سمت جیمین بود)
جیمین: یونگی؟ (بی حال)
یونگی: جانم بیبی چیزی میخوای؟
جیمین: میشه تند بری؟ حالم زیاد خوش نیس!
*دوستان جیمین کلا تا نره نخوابه بیحال حرف میزنه)
یونگی: باشه فدات شم . تو سعی کن استراحت کنی..اممم..جیمین.
جیمین: بله؟
یونگی: هیچی ولش کن.
جیمین: یونگی یادت رفته که من امگام؟ اگر نگی چی شده قطعا از رایحه تلخت من و میکشی.
یونگی: بابت روبین معذرت میخوام. باید اجازه میدادم تا باهام بیای! من...من واقعا احمقم...من و ببخش (بغض سگی)
جیمین لبخند بی جونی زد و سرش و به بالشتک صندلی تکیه داد و دستم که روی فرمون بود و گرفت.
جیمین: نگران نباش...من خوبم...فقط یکم خستم..میدونی؟...روز خیلی سختی بود..نگاش کن..خجالت بکش پیش امگای باردارت بغض کردی؟ تو داری برای بار دوم بابا میشی. بعد داری گریه میکنی؟ ببین حتی رینو هم عصبانی شد.
یونگی: معذرت میخوام...هووووو...بریم.
فهمیدم که جیمین خنده ای کرد.
توی راه بودیم که...
یونگی: میگم که....چیزه....من...من یه اسم دیگه هم برای رینو انتخاب کردم. آری.....مین آری!
جیمین: وا..واقعا؟..باورم نمیشه..این اسم و من میخواستم بزارم ولی گفتم که شاید بدت بیاد...واییی خدایا.
یونگی: نامی گفت که سرکار خانم آری خیلی شیطون تشریف دارن!
جیمین: آری مامان.
یونگی: رسیدیم...تکون نخور تا پیادت کنم.
در و باز کردم کمربندش و باز کردم و دستش و گرفتم و کمکش کردم تا پیاده بشه...سوئیچ ماشین دادم به یکی از خدمتکار های مادرم و گفتم که ماشین و پارک کنه توی پارکینگ و رفتیم داخل..
تازگیا راه رفتن برای جیمین خیلی سخت بود.
در باز کردم و رفتیم داخل تا اینکه...
۴.۱k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.