𝑺𝒉𝒐𝒕 3 🌒⛓️
𝑺𝒉𝒐𝒕 3 🌒⛓️
ا/ت : قایم کرده بودم
اومد توی 1 سانتی صورتم وایساد به چشمام زل زد
جیمز : تو منو چی فرض کردی؟
ا/ت : خب شما پلیسی
خندید
جیمز : بگو کی بهت کمک کرد
ا/ت : کسی کمکم نکرد
اینو که گفتم در باز شد خودش بود عصبی بود
جیمین : باز چیکار کرده
جیمز : جیمین آروم باش
جیمین : گفتم چیکار کرده
جیمز : ....بازم میخواست فرار کنه
با قدمای بلند اومد سمتم که جیمز گرفتش
جیمز : جیمین گفتم آروم باش اینطوری چیزی درست نمیشه
بدون اینکه نگاهشو از چشمام بگیره داد زد :
جیمین : حتما باید یه دست گلی به آب بدی؟ ( با داد )
ا/ت : سر من داد نزنا
رو به جیمز گفت :
جیمین : ولم کن کاریش ندارم ولم کن
جیمز : تو برو خودم حلش میکنم
جیمین : اما
جیمز : گفتم برو بیرون خودم حلش میکنم
به من عصبی نگاه کرد و رفت بیرون جیمز برگشت سمت من
جیمز : ایندفعه نمیتونم از تنبیهت بگذرم
ا/ت : 5 روز؟
جیمز : آره دفعه آخرت باشه دست به این کار میزنی فهمیدی؟
ا/ت : قول نمیدم
جیمز : ا/تتت( با داد )
بازم قرار بود 5 روز بدون آب غذا برم تو زندان عمومی میترسیدم از اونجا اما نشون نمیدادم
جیمز : من میرم بیرون از اینجا تکون نمیخوری تا من بیام
سرمو به معنی باشه تکون دادم رفت بیرون و درو قفل کرد نشسته بودم که طولی نکشید قفل در باز شد گفتم حتما جیمزه ولی وقتی در باز شد با دیدنش خواستم داد بزنم ولی سریع اومد و جلوی دهنمو گرفت دوستاشم اورده بود ایندفعه دیگه کارم ساختس
کارلود : خفه شو داد نزن
بهش زل زده بودم قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید
پوزخند زد
کارلود : دفعه قبل از دستم فرار کردی ایندفعه نمیتونی
از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین تا اومدم چیزی بگم ریختن سرم و بهم لگد میزدن با اولین لگد درد خیلی بدی تو بدنم پیچید حتی امون نمیدادن حرف بزنم داد بزنم و کمک بخوام خونو تو دهنم حس میکردم حالم داشت بهم میخورد چشمام باز نمیشد با صدای در نور امیدی تو دلم روشن شد
جیمز : اینجا چخبره( با داد )
جیمز هوای منو تو زندان داشت ازش ممنونم توی این 2 سال خیلی هوامو داشته چون میدونه من زیاد دشمن دارم و هر لحظه ممکنه منو به قتل برسونن جیمزو جای برادر بزرگم گذاشتم من خانواده ای نداشتم...
همشون فرار کردن جیمز اومد کنارم
جیمز : خوبی؟ ا/ت چیشد؟
حالی برام نمونده بود که حرف بزنم چشمام بسته بود میشنیدم حرفاشو
جیمز : ا/ت لطفا یه چیزی بگو چیشد؟ خوبی؟
بیجون سرمو به معنای ی آره تکون دادم
جیمز : باید بریم بیمارستان
ا/ت : لازم ... نکرده
اینو که گفتم دیگه هیچی نفهمیدم
.........
چشمامو باز کردم دستم به کناره ی تخت دستبند خورده بود تو بیمارستان بودم به بغلم نگاه کردم متوجه جیمز شدم که توی فکره یه لحظه چشمش خورد به من سریع اومد سمتم
جیمز : خوبی ا/ت ؟ درد داری؟
لبخند زدم
ا/ت : نه.. حالم خوبه
جیمز : اونارو دستگیر کردیم دفعه اول نفهمیدم کین ایندفعه فهمیدم... اینا چه مشکلی باهات دارن؟
بهش نگاه کردم با چشمای کنجکاوش زل زده بود بهش خندیدم
ا/ت : اونا رو برادر ناتنیم فرستاده تا اذیتم کنن
جیمز : چرا برام تعریف نکردی؟
ا/ت : خب داستانش طولانیه
جیمز : من وقت دارم
ا/ت : چرا انقدر کنجکاوی
جیمز : با زبون خوش میگی یا مجبورت کنم که بگی
خندیدم
ا/ت : میگم میگم
جیمز : خب منتظرم
ا/ت : قایم کرده بودم
اومد توی 1 سانتی صورتم وایساد به چشمام زل زد
جیمز : تو منو چی فرض کردی؟
ا/ت : خب شما پلیسی
خندید
جیمز : بگو کی بهت کمک کرد
ا/ت : کسی کمکم نکرد
اینو که گفتم در باز شد خودش بود عصبی بود
جیمین : باز چیکار کرده
جیمز : جیمین آروم باش
جیمین : گفتم چیکار کرده
جیمز : ....بازم میخواست فرار کنه
با قدمای بلند اومد سمتم که جیمز گرفتش
جیمز : جیمین گفتم آروم باش اینطوری چیزی درست نمیشه
بدون اینکه نگاهشو از چشمام بگیره داد زد :
جیمین : حتما باید یه دست گلی به آب بدی؟ ( با داد )
ا/ت : سر من داد نزنا
رو به جیمز گفت :
جیمین : ولم کن کاریش ندارم ولم کن
جیمز : تو برو خودم حلش میکنم
جیمین : اما
جیمز : گفتم برو بیرون خودم حلش میکنم
به من عصبی نگاه کرد و رفت بیرون جیمز برگشت سمت من
جیمز : ایندفعه نمیتونم از تنبیهت بگذرم
ا/ت : 5 روز؟
جیمز : آره دفعه آخرت باشه دست به این کار میزنی فهمیدی؟
ا/ت : قول نمیدم
جیمز : ا/تتت( با داد )
بازم قرار بود 5 روز بدون آب غذا برم تو زندان عمومی میترسیدم از اونجا اما نشون نمیدادم
جیمز : من میرم بیرون از اینجا تکون نمیخوری تا من بیام
سرمو به معنی باشه تکون دادم رفت بیرون و درو قفل کرد نشسته بودم که طولی نکشید قفل در باز شد گفتم حتما جیمزه ولی وقتی در باز شد با دیدنش خواستم داد بزنم ولی سریع اومد و جلوی دهنمو گرفت دوستاشم اورده بود ایندفعه دیگه کارم ساختس
کارلود : خفه شو داد نزن
بهش زل زده بودم قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید
پوزخند زد
کارلود : دفعه قبل از دستم فرار کردی ایندفعه نمیتونی
از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین تا اومدم چیزی بگم ریختن سرم و بهم لگد میزدن با اولین لگد درد خیلی بدی تو بدنم پیچید حتی امون نمیدادن حرف بزنم داد بزنم و کمک بخوام خونو تو دهنم حس میکردم حالم داشت بهم میخورد چشمام باز نمیشد با صدای در نور امیدی تو دلم روشن شد
جیمز : اینجا چخبره( با داد )
جیمز هوای منو تو زندان داشت ازش ممنونم توی این 2 سال خیلی هوامو داشته چون میدونه من زیاد دشمن دارم و هر لحظه ممکنه منو به قتل برسونن جیمزو جای برادر بزرگم گذاشتم من خانواده ای نداشتم...
همشون فرار کردن جیمز اومد کنارم
جیمز : خوبی؟ ا/ت چیشد؟
حالی برام نمونده بود که حرف بزنم چشمام بسته بود میشنیدم حرفاشو
جیمز : ا/ت لطفا یه چیزی بگو چیشد؟ خوبی؟
بیجون سرمو به معنای ی آره تکون دادم
جیمز : باید بریم بیمارستان
ا/ت : لازم ... نکرده
اینو که گفتم دیگه هیچی نفهمیدم
.........
چشمامو باز کردم دستم به کناره ی تخت دستبند خورده بود تو بیمارستان بودم به بغلم نگاه کردم متوجه جیمز شدم که توی فکره یه لحظه چشمش خورد به من سریع اومد سمتم
جیمز : خوبی ا/ت ؟ درد داری؟
لبخند زدم
ا/ت : نه.. حالم خوبه
جیمز : اونارو دستگیر کردیم دفعه اول نفهمیدم کین ایندفعه فهمیدم... اینا چه مشکلی باهات دارن؟
بهش نگاه کردم با چشمای کنجکاوش زل زده بود بهش خندیدم
ا/ت : اونا رو برادر ناتنیم فرستاده تا اذیتم کنن
جیمز : چرا برام تعریف نکردی؟
ا/ت : خب داستانش طولانیه
جیمز : من وقت دارم
ا/ت : چرا انقدر کنجکاوی
جیمز : با زبون خوش میگی یا مجبورت کنم که بگی
خندیدم
ا/ت : میگم میگم
جیمز : خب منتظرم
۶۰.۶k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.