عشق مافیایی
عشق مافیایی
پارت 15
ا. ت ویو
+ من کاری نکردم اون تا منو دید دنبالم کرد
÷ هه چرا نمیگی فامیلیت چیه ها؟ نکنه میخوای شبم بری پیش ته بخوابی؟
_ هی جونگ کوک چی داری میگی؟ با هردو تونم برید روی مبل بشینید و برام تعریف کنید چی شده.
ته رفت و روی مبل نشست منم رفتم کنارش نشستم. اون مرده هم روبه رومون نشست و عصبی نگام میکرد منم با ترس نگاش میکردم. ته هم به هردومون نگا میکرد(چه وضعیتی😁)
(بعد چند دقیقه)
_ نمیخواین بگین چی شده؟
÷ (همونطور که عصبی به ا. ت نگا میکرد) من اومدم تو ساختمون شرکت داشتم میومدم تو دفترت که این دختر رو دیدم و فهمیدم که اون دختر هان هستش. منم دنبالش کردم و الانم اینجاییم.
_ ا. ت تو بگو
+ من رفتم پایین تا تو شرکتت یه گشتی بزنم که این مرد رو دیدم وقتی گفت منو میشناسه ترسیدم و اومدم تو دفتر تو و بقیش رو که خودت میدونی.
_ خب حالا فهمیدم چی شده. خب ا. ت این مرد اسمش جئون جونگ کوکه اون تنها دوستم و مدیر کارهام توی هردو شغلمه.
رو جونگ کوک کرد و ادامه داد
_ این خانم هم اسمش ا.ته . هان ا.ت . درست حدس زدی این دختر هان هستش. یادته هان اون موقه چه قولی به پدرم داده بود؟
÷ آره یادمه چطور؟
_ خب الان اون دختر 21 سالش شده و پدرش اونو به پدرم داده و پدرم ازش خوشش اومده و الان ما دوتا باید باهم ازدواج کنیم. ( خیلی ساده و خلاصه)
÷ خب باشه پس از آشناییتون خوشبختم خانم هان. ولی بازم حس خوبی نسبت بهت ندارم.
+ منم از آشناییتون خوشبختم آقای جئون و اینکه احساساتمون متقابله. ( کمی پوزخند)
÷ خب بهرحال من دیگه میرم کلی کار دارم که باید انجام بدم.
اینو گفت و بلند شد و از در رفت بیرون.
+ چه مرد عجیبی بود(آروم)
_ چیزی گفتی؟
+ نه نه چیزی نگفتم
_ خب نمیخوای بری ادامه گشت و گذارت در ساختمون رو ادامه بدی؟
+ نه منصرف شدم.
به جای دو پارت یه پارت طولانی میزارم.
البته باید دیروز میزاشتم که گوشیم خراب بود برای همین الان گذاشتم.
پارت 15
ا. ت ویو
+ من کاری نکردم اون تا منو دید دنبالم کرد
÷ هه چرا نمیگی فامیلیت چیه ها؟ نکنه میخوای شبم بری پیش ته بخوابی؟
_ هی جونگ کوک چی داری میگی؟ با هردو تونم برید روی مبل بشینید و برام تعریف کنید چی شده.
ته رفت و روی مبل نشست منم رفتم کنارش نشستم. اون مرده هم روبه رومون نشست و عصبی نگام میکرد منم با ترس نگاش میکردم. ته هم به هردومون نگا میکرد(چه وضعیتی😁)
(بعد چند دقیقه)
_ نمیخواین بگین چی شده؟
÷ (همونطور که عصبی به ا. ت نگا میکرد) من اومدم تو ساختمون شرکت داشتم میومدم تو دفترت که این دختر رو دیدم و فهمیدم که اون دختر هان هستش. منم دنبالش کردم و الانم اینجاییم.
_ ا. ت تو بگو
+ من رفتم پایین تا تو شرکتت یه گشتی بزنم که این مرد رو دیدم وقتی گفت منو میشناسه ترسیدم و اومدم تو دفتر تو و بقیش رو که خودت میدونی.
_ خب حالا فهمیدم چی شده. خب ا. ت این مرد اسمش جئون جونگ کوکه اون تنها دوستم و مدیر کارهام توی هردو شغلمه.
رو جونگ کوک کرد و ادامه داد
_ این خانم هم اسمش ا.ته . هان ا.ت . درست حدس زدی این دختر هان هستش. یادته هان اون موقه چه قولی به پدرم داده بود؟
÷ آره یادمه چطور؟
_ خب الان اون دختر 21 سالش شده و پدرش اونو به پدرم داده و پدرم ازش خوشش اومده و الان ما دوتا باید باهم ازدواج کنیم. ( خیلی ساده و خلاصه)
÷ خب باشه پس از آشناییتون خوشبختم خانم هان. ولی بازم حس خوبی نسبت بهت ندارم.
+ منم از آشناییتون خوشبختم آقای جئون و اینکه احساساتمون متقابله. ( کمی پوزخند)
÷ خب بهرحال من دیگه میرم کلی کار دارم که باید انجام بدم.
اینو گفت و بلند شد و از در رفت بیرون.
+ چه مرد عجیبی بود(آروم)
_ چیزی گفتی؟
+ نه نه چیزی نگفتم
_ خب نمیخوای بری ادامه گشت و گذارت در ساختمون رو ادامه بدی؟
+ نه منصرف شدم.
به جای دو پارت یه پارت طولانی میزارم.
البته باید دیروز میزاشتم که گوشیم خراب بود برای همین الان گذاشتم.
۶.۰k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.