⁷✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_وقتی حتی راهنماییم هم نمیکنی از کجا باید پیداش کنم؟
+اوه بیخیال پسر یعنی عاشق شدن انقد سخته؟
_عاشق بشم؟عاشق کی آخه؟
+عاشق شدن مثل ساختن یه لگو یا سرهم کردن پازل نیست که دستورالعمل داشته باشه!باید پیش بیاد عجله که نداری!منتظر بمون تا از یکی خوشت بیاد
_روز به روز عجیب تر میشی!
+آره...اونم همینطور!
_بازم داشت روتین هرروزه ش رو انجام میداد اما امروز یه چیزی فرق داشت!امروز دنیا به روزمرگی ش رنگ امید پاشیده بود!امید!یه محرک قوی. قوی تر از هر روانگردانی.
وارد اتاقش شد یه نفس عمیق کشید و ژاکت کرم رنگش رو با یه پلیور سرمه ای که یونیفرم شرکت بود عوض کرد گوشیش رو توی کمد شخصی ش گذاشت و پشت میزش نشست و آماده شروع به کار شد که صدای در رو شنید
تهیونگ:بله بفرمایید؟
..:هیونگ میتونم بیام تو؟
تهیونگ:کوک؟البته بیا تو!
جونگکوک:سلام...
تهیونگ:سلام!طوری شده کوک؟
جونگکوک:نه...یعنی آره...چمیدونم!دیشب یهو غیبت زد گفتم بیام ببینم حالت چطوره
تهیونگ:ممنون!عالیم!
جونگکوک:به پیشنهادم فکر کردی؟
تهیونگ:آره...امروز میرم با دختر باریستائه حرف میزنم
جونگکوک:واقعا؟
تهیونگ:آره واقعا
جونگکوک:بغلش میکنه*آفرین پسر!
تهیونگ:خب جئون زحمت رو کم کن و با یه خدافظی لبخند به لبم بیار
جونگکوک:نظرم عوض شد!اون دختره هم بدبخت میکنی!
تهیونگ:اونش دیگه به تو مربوط نیست!چخه
جونگکوک:خب منتظر چیی؟همین الان برو باهاش حرف بزن!
تهیونگ:مگه دختر قحطیه آخههه؟این نشد یکی دیگه!
جونگکوک:فعلاً همین دردسترسه برو اصلاً صورتشو ببین اگه بدت اومد با من
تهیونگ:کوک واقعاً...خدای من...بریم
_یه میز دو نفره گرفت اما خودش تنها پشت میز نشست متوجه شد که کل کافه رو همین دختر میچرخونه هیچکس دیگه ای توی کافه نبود نه امروز نه دیروز!
باریستا:صبح بخیر قربان چی میل دارید؟
تهیونگ:خانم میتونم به یه قهوه دعوتتون کنم؟
باریستا:چی؟چی گفتی؟
تهیونگ:ببخشید من نمیخواستم ناراحتتون کنم فقط میخواستم آشنا بشیم
باریستا:تایم استراحت کنار در ورودی وایسا میام پیشت*آروم
تهیونگ:جانم؟
باریستا:مگه نگفتی آشنا شیم!الان نمیتونم باهات حرف بزنم!بیا دم ورودی حرف بزنیم
تهیونگ:با..باشه
باریستا:بفرمایید قربان سفارشتون*چشمک
تهیونگ:ممنون..این چیه
باریستا:چای دارچین!قول میدم از موکا خوشمزه تره*خنده
تهیونگ:ممنون
روز پرکاری بود یه عالمه ارباب رجوع!تهیونگ انقد با مردم سروکله زده بود هلاک شده بود تایم نهار و استراحت بود تهیونگ گوشیشو از کمد دراورد یه میس کال از"🥕✨️jeon carrot"به کوک زنگ زد تا ببینه چکار داشته .
تهیونگ:بله هیونگ
جونگکوک:حرف زدی با دختره؟
تهیونگ:آره گفت برم جلو ورودی باهاش حرف بزنم
جونگکوک:میخواد خفتت کنه؟
تهیونگ:کوک درسته لاغر شدم ولی از پس اون دختر بچه برمیام نترس
جونگکوک:باشه هرکول خبرشو بهم بده
تهیونگ:بمیر جئون
جونگکوک:حتما هیونگ!روز خوش.
_از شیشه عطری که تو کمدش داشت دو پاف به لباسش پاشید و موهای قهوه ای روشنش رو رو تو آینه مرتب کرد با یه دستمال خیس خاکِ رو از کفش های چرمی ش پاک کرد نگاهی به خودش انداخت لاغر شده بود مثل قبلاً از صورتش شوق نمینمیبارید چشماش مثل قبل درخشان نبودن ولی هنوز جذاب بود!تعجبی نداره چون کیم تهیونگ در هر حالتی جذابه
به سمت ورودی قدم برداشت اول آروم و مردد قدم برمیداشت نمیدونست چی باید بگه نمیدونست دختر چی میخواد بگه اما بعد از یک دقیقه دست از فکر کردن برداشت تصمیم گرفت پیشداوری نکنه و با جریان گفتگو پیش بره پس دست از آهسته راه رفتن برداشت و با قدم های سریع و مطمئن ادامه راه رو طی کرد جلوی ورودی دخترک ظریفی ایستاده بود پیشبند تنش نکرده بود یه کراپ تاپ ضخیم سبز آبی پاستلی با یه سویشرت صورتی کم رنگ روش یه شلوار مام فیت یخی و آل استار سفید پاش کرده بود موهای فندقی رنگش رو پریشون گذاشته بود و با دوتا گلسر ستاره ای سفید موهای کنار صورتش رو فیکس کرده بود که باعث میشد چتری هاش بیشتر به چشم بیاد تهیونگ نگاهی به خودش انداخت خوشتیپ بود اما لباس رسمی ش کاملاً برعکس لباس دختر بود جلو رفت و شروع به صحبت کرد:
سلام...
احتمالاً تا شب بازم پارت بذارم 😃
+اوه بیخیال پسر یعنی عاشق شدن انقد سخته؟
_عاشق بشم؟عاشق کی آخه؟
+عاشق شدن مثل ساختن یه لگو یا سرهم کردن پازل نیست که دستورالعمل داشته باشه!باید پیش بیاد عجله که نداری!منتظر بمون تا از یکی خوشت بیاد
_روز به روز عجیب تر میشی!
+آره...اونم همینطور!
_بازم داشت روتین هرروزه ش رو انجام میداد اما امروز یه چیزی فرق داشت!امروز دنیا به روزمرگی ش رنگ امید پاشیده بود!امید!یه محرک قوی. قوی تر از هر روانگردانی.
وارد اتاقش شد یه نفس عمیق کشید و ژاکت کرم رنگش رو با یه پلیور سرمه ای که یونیفرم شرکت بود عوض کرد گوشیش رو توی کمد شخصی ش گذاشت و پشت میزش نشست و آماده شروع به کار شد که صدای در رو شنید
تهیونگ:بله بفرمایید؟
..:هیونگ میتونم بیام تو؟
تهیونگ:کوک؟البته بیا تو!
جونگکوک:سلام...
تهیونگ:سلام!طوری شده کوک؟
جونگکوک:نه...یعنی آره...چمیدونم!دیشب یهو غیبت زد گفتم بیام ببینم حالت چطوره
تهیونگ:ممنون!عالیم!
جونگکوک:به پیشنهادم فکر کردی؟
تهیونگ:آره...امروز میرم با دختر باریستائه حرف میزنم
جونگکوک:واقعا؟
تهیونگ:آره واقعا
جونگکوک:بغلش میکنه*آفرین پسر!
تهیونگ:خب جئون زحمت رو کم کن و با یه خدافظی لبخند به لبم بیار
جونگکوک:نظرم عوض شد!اون دختره هم بدبخت میکنی!
تهیونگ:اونش دیگه به تو مربوط نیست!چخه
جونگکوک:خب منتظر چیی؟همین الان برو باهاش حرف بزن!
تهیونگ:مگه دختر قحطیه آخههه؟این نشد یکی دیگه!
جونگکوک:فعلاً همین دردسترسه برو اصلاً صورتشو ببین اگه بدت اومد با من
تهیونگ:کوک واقعاً...خدای من...بریم
_یه میز دو نفره گرفت اما خودش تنها پشت میز نشست متوجه شد که کل کافه رو همین دختر میچرخونه هیچکس دیگه ای توی کافه نبود نه امروز نه دیروز!
باریستا:صبح بخیر قربان چی میل دارید؟
تهیونگ:خانم میتونم به یه قهوه دعوتتون کنم؟
باریستا:چی؟چی گفتی؟
تهیونگ:ببخشید من نمیخواستم ناراحتتون کنم فقط میخواستم آشنا بشیم
باریستا:تایم استراحت کنار در ورودی وایسا میام پیشت*آروم
تهیونگ:جانم؟
باریستا:مگه نگفتی آشنا شیم!الان نمیتونم باهات حرف بزنم!بیا دم ورودی حرف بزنیم
تهیونگ:با..باشه
باریستا:بفرمایید قربان سفارشتون*چشمک
تهیونگ:ممنون..این چیه
باریستا:چای دارچین!قول میدم از موکا خوشمزه تره*خنده
تهیونگ:ممنون
روز پرکاری بود یه عالمه ارباب رجوع!تهیونگ انقد با مردم سروکله زده بود هلاک شده بود تایم نهار و استراحت بود تهیونگ گوشیشو از کمد دراورد یه میس کال از"🥕✨️jeon carrot"به کوک زنگ زد تا ببینه چکار داشته .
تهیونگ:بله هیونگ
جونگکوک:حرف زدی با دختره؟
تهیونگ:آره گفت برم جلو ورودی باهاش حرف بزنم
جونگکوک:میخواد خفتت کنه؟
تهیونگ:کوک درسته لاغر شدم ولی از پس اون دختر بچه برمیام نترس
جونگکوک:باشه هرکول خبرشو بهم بده
تهیونگ:بمیر جئون
جونگکوک:حتما هیونگ!روز خوش.
_از شیشه عطری که تو کمدش داشت دو پاف به لباسش پاشید و موهای قهوه ای روشنش رو رو تو آینه مرتب کرد با یه دستمال خیس خاکِ رو از کفش های چرمی ش پاک کرد نگاهی به خودش انداخت لاغر شده بود مثل قبلاً از صورتش شوق نمینمیبارید چشماش مثل قبل درخشان نبودن ولی هنوز جذاب بود!تعجبی نداره چون کیم تهیونگ در هر حالتی جذابه
به سمت ورودی قدم برداشت اول آروم و مردد قدم برمیداشت نمیدونست چی باید بگه نمیدونست دختر چی میخواد بگه اما بعد از یک دقیقه دست از فکر کردن برداشت تصمیم گرفت پیشداوری نکنه و با جریان گفتگو پیش بره پس دست از آهسته راه رفتن برداشت و با قدم های سریع و مطمئن ادامه راه رو طی کرد جلوی ورودی دخترک ظریفی ایستاده بود پیشبند تنش نکرده بود یه کراپ تاپ ضخیم سبز آبی پاستلی با یه سویشرت صورتی کم رنگ روش یه شلوار مام فیت یخی و آل استار سفید پاش کرده بود موهای فندقی رنگش رو پریشون گذاشته بود و با دوتا گلسر ستاره ای سفید موهای کنار صورتش رو فیکس کرده بود که باعث میشد چتری هاش بیشتر به چشم بیاد تهیونگ نگاهی به خودش انداخت خوشتیپ بود اما لباس رسمی ش کاملاً برعکس لباس دختر بود جلو رفت و شروع به صحبت کرد:
سلام...
احتمالاً تا شب بازم پارت بذارم 😃
۱.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.