part10🌖🪶
_با ورود پسر جوانی که مشخص بود فقط دو سه سال از اون بزرگتره به نشونه احترام بلند شد و تعظیم کرد
بورام « خوش اومدین!
_متشکر لیدی
بورام « شما رو تا حالا اینجا ندیدیم!
_خب اره! من فقط چند روزه که به سئول اومدم
بورام « شرکت یه سهام دار سایه داشت؛ هیچکس تا حالا اونو ندیده بود.. برای همین فکر کردم شاید اونه... وایب کلاسیک میداد و گویا از فرانسه به اینجا اومده... با توجه به استایل تون مشخصه از کشور فرانسه تشریف اوردین
_اوه! دقت نظر بالایی دارین... بانو مین
_وقتی پسر سرش رو بلند کرد و چشماش رو دید تعجب کل وجودش رو فرا گرفت! این نگاه آشنا بود... خیلی خیلی آشنا! احساس میکرد سالهاست این نگاه رو میشناسه... ظاهرا پسر مقابلش متوجه نگاه های خیره اش شده بود چون در جوابش نیشخندی حواله اش کرد و روی صندلی نشست
بورام « چند لحظه صبر کنید ! رئیس مین جلسه دارن.. میرم خبرشون کنم
_اما معاشرت با شما برای من جذاب تره لیدی! یه قهوه مهمونم میکنید؟
_رفتار پسر مقابل برای بورام عجیب بود! نمیدونست دقیقا چی میخواست و منظورش چی بود؟ پس با تعلل از منشی درخواست دو تا قهوه کرد و با چشم های کنجکاوش پسر ریلکس مقابلش رو رصد کرد...
_چی باعث شده بانو اینقدر متفکر به من زل بزنه؟
بورام « هان... خب...میشه خودتون رو معرفی کنید؟
تهیونگ « کیم تهیونگ!
بورام « ه... همون مدل معروف؟؟؟؟
_در جواب چشمای متعجب بورام چشمکی دختر کُش زد و فنجون قهوه اش رو بالا اورد
یونگی « جلسه ام تموم شده بود و میخواستم برم به بورام سر بزنم که منشی گفت مهمان داره! یعنی چی که مهمان داره؟
منشی « خب خودشون رو معرفی نکردن فقط گفتن یکی از سهام دار ها هستن
یونگی « یکی از سهام دار ها؟ خیلی خب میتونی بری سر کارت...
بورام « تمام رفتار پسری که الان میدونستم اسمش کیم تهیونگه عجیب بود! کم کم داشتم کلافه میشدم که صدای در اومد... بفرمایید
یونگی « وقت بخیر
تهیونگ « اگه قرار بود بین ماموریت هام یکی رو به عنوان بهترین انتخاب کنم حقینا همین رو انتخاب میکردم! اما خاصیت شکار... شکار شدنه و قرار نبود اجازه بدم احساساتم نقشه هام رو بهم بریزن با ورود یونگی به اتاق بلند و احترام گذاشتم... وقت بخیر مستر مین!
یونگی « جناب کیم! فکرشم نمیکردم اینجا و در این مکان شما رو ملاقات کنم
تهیونگ « خب اره... تصمیم گرفتم از سایه در بیام و درخشمم رو به نمایش بزارم!
یونگی « *خنده... اما برام عجیبه... چرا باید اول به دیدن همسر من بیاین؟
تهیونگ « مشکلی داره؟ ایشون دست راست شماست... تو هم که جلسه بودی
یونگی « خب نه... کاری داشتین؟
تهیونگ « فقط جهت آشنایی بود ! معاشرت با شما واقعا جذاب بود لیدی مین... با اجازه!
بورام « خدا نگه دار....
_یه چیزی مشکل داشت! این پسر توی اتاق بورام دنبال چی میگشت؟
بورام « خوش اومدین!
_متشکر لیدی
بورام « شما رو تا حالا اینجا ندیدیم!
_خب اره! من فقط چند روزه که به سئول اومدم
بورام « شرکت یه سهام دار سایه داشت؛ هیچکس تا حالا اونو ندیده بود.. برای همین فکر کردم شاید اونه... وایب کلاسیک میداد و گویا از فرانسه به اینجا اومده... با توجه به استایل تون مشخصه از کشور فرانسه تشریف اوردین
_اوه! دقت نظر بالایی دارین... بانو مین
_وقتی پسر سرش رو بلند کرد و چشماش رو دید تعجب کل وجودش رو فرا گرفت! این نگاه آشنا بود... خیلی خیلی آشنا! احساس میکرد سالهاست این نگاه رو میشناسه... ظاهرا پسر مقابلش متوجه نگاه های خیره اش شده بود چون در جوابش نیشخندی حواله اش کرد و روی صندلی نشست
بورام « چند لحظه صبر کنید ! رئیس مین جلسه دارن.. میرم خبرشون کنم
_اما معاشرت با شما برای من جذاب تره لیدی! یه قهوه مهمونم میکنید؟
_رفتار پسر مقابل برای بورام عجیب بود! نمیدونست دقیقا چی میخواست و منظورش چی بود؟ پس با تعلل از منشی درخواست دو تا قهوه کرد و با چشم های کنجکاوش پسر ریلکس مقابلش رو رصد کرد...
_چی باعث شده بانو اینقدر متفکر به من زل بزنه؟
بورام « هان... خب...میشه خودتون رو معرفی کنید؟
تهیونگ « کیم تهیونگ!
بورام « ه... همون مدل معروف؟؟؟؟
_در جواب چشمای متعجب بورام چشمکی دختر کُش زد و فنجون قهوه اش رو بالا اورد
یونگی « جلسه ام تموم شده بود و میخواستم برم به بورام سر بزنم که منشی گفت مهمان داره! یعنی چی که مهمان داره؟
منشی « خب خودشون رو معرفی نکردن فقط گفتن یکی از سهام دار ها هستن
یونگی « یکی از سهام دار ها؟ خیلی خب میتونی بری سر کارت...
بورام « تمام رفتار پسری که الان میدونستم اسمش کیم تهیونگه عجیب بود! کم کم داشتم کلافه میشدم که صدای در اومد... بفرمایید
یونگی « وقت بخیر
تهیونگ « اگه قرار بود بین ماموریت هام یکی رو به عنوان بهترین انتخاب کنم حقینا همین رو انتخاب میکردم! اما خاصیت شکار... شکار شدنه و قرار نبود اجازه بدم احساساتم نقشه هام رو بهم بریزن با ورود یونگی به اتاق بلند و احترام گذاشتم... وقت بخیر مستر مین!
یونگی « جناب کیم! فکرشم نمیکردم اینجا و در این مکان شما رو ملاقات کنم
تهیونگ « خب اره... تصمیم گرفتم از سایه در بیام و درخشمم رو به نمایش بزارم!
یونگی « *خنده... اما برام عجیبه... چرا باید اول به دیدن همسر من بیاین؟
تهیونگ « مشکلی داره؟ ایشون دست راست شماست... تو هم که جلسه بودی
یونگی « خب نه... کاری داشتین؟
تهیونگ « فقط جهت آشنایی بود ! معاشرت با شما واقعا جذاب بود لیدی مین... با اجازه!
بورام « خدا نگه دار....
_یه چیزی مشکل داشت! این پسر توی اتاق بورام دنبال چی میگشت؟
۱۴۱.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.