دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۸۴
جونکوک: آلیس مریض شدی ؟
راکان هیچ حرفی نزد
جونکوک: آلیس میشه از پتو بیایی بیرون میدونم که از دستم خیلی ناراحتی ولی
آلیس زود وارد اتاق شد و شاهزاده جونکوک نگاه اش کرد
جونکوک: اینجا چه خبره؟ آلیس تو مگه خواب بودی
آلیس: نه ... راستش ..
جونکوک : اگه نو اینجای پس اون کیه
سمته راکان رفت و و پتو را کشید و راکان را دید
جونکوک: راکان اینجا چی کار می کنی ؟
راکان : ونوس نبود و با هم دعوا کردیم اینجا بود منم گیرش انداختم و بعدش از دست فرار کرد و خوابم برد
جونکوک: تا نکشیدم برو بیرون زود .....
راکان از تخت پایین رفت و سمته در رفت
آلیس : این بود نقشه تو
راکان خیلی آروم گفت
راکان: چیکار میتونستم بکنم
راکان از اتاق خارج شد و آلیس با قیافه ای که گرفته بود سمته تخت رفت و نشست
شاهزاده جونکوک خیلی عصبانی بود و رفت سمت اش
جونکوک: آلیس باز چیکار میکنی
آلیس: کمی گشتم شما اجازه نمیدی که
جونکوک: نمیبینم دیگه از اتاق خارج شی
شاهزاده جونکوک تا میخواست حرف بزنه خدمه ای اومد و گفت که پادشاه کارش داره و دیگه رفت ...
《》《》《》《》《》》《》》
تهیونگ به فرمانده نگهبان ها پیغامی فرستاد و در اختیار آلیس گذاشت آلیس منتظر فرمانده ماند
فرمانده همراه با راکان ونوس آمدن
آلیس: فرمانده لیدیا رو بدوزید و نامه ای بزارید که مثلا رفته برایه اینکه کمی استراحت کنه
فرمانده : چشم
فرمانده بلند شد و رفت
راکان : خب این بود نقشت
آلیس: آره.......
《》《》》》》》《》《》《》《》《》
شاهزاده جونکوک وقتی کارش به اتمام رسید سمته اتاق ملکه با خودش زمزمه کرد
// دیکه کافیه برام همش دستو های بهم میدن که انگار من خدمه هستم پادشاهی ایتالیا با این کشور یجوری رفتار میکنه انگار ما برده ان ها هستیم باید این کشو را به بالا ببریم و این کارو خودم میکنم...//
وارد اتاق ملکه شد
ملکه مشغول کتاب خواندن بود
ملکه : اوووو خوش آماده ای بیای بنشین
شاهزاده جونکوک جلو ملکه نشست
ملکه : چی باعث شده که به اینجا بیایید
جونکوک: من از این حرفایه مسخره بلد نیستم رکو پوست کنده میگم
@h41766101
پارت ۸۴
جونکوک: آلیس مریض شدی ؟
راکان هیچ حرفی نزد
جونکوک: آلیس میشه از پتو بیایی بیرون میدونم که از دستم خیلی ناراحتی ولی
آلیس زود وارد اتاق شد و شاهزاده جونکوک نگاه اش کرد
جونکوک: اینجا چه خبره؟ آلیس تو مگه خواب بودی
آلیس: نه ... راستش ..
جونکوک : اگه نو اینجای پس اون کیه
سمته راکان رفت و و پتو را کشید و راکان را دید
جونکوک: راکان اینجا چی کار می کنی ؟
راکان : ونوس نبود و با هم دعوا کردیم اینجا بود منم گیرش انداختم و بعدش از دست فرار کرد و خوابم برد
جونکوک: تا نکشیدم برو بیرون زود .....
راکان از تخت پایین رفت و سمته در رفت
آلیس : این بود نقشه تو
راکان خیلی آروم گفت
راکان: چیکار میتونستم بکنم
راکان از اتاق خارج شد و آلیس با قیافه ای که گرفته بود سمته تخت رفت و نشست
شاهزاده جونکوک خیلی عصبانی بود و رفت سمت اش
جونکوک: آلیس باز چیکار میکنی
آلیس: کمی گشتم شما اجازه نمیدی که
جونکوک: نمیبینم دیگه از اتاق خارج شی
شاهزاده جونکوک تا میخواست حرف بزنه خدمه ای اومد و گفت که پادشاه کارش داره و دیگه رفت ...
《》《》《》《》《》》《》》
تهیونگ به فرمانده نگهبان ها پیغامی فرستاد و در اختیار آلیس گذاشت آلیس منتظر فرمانده ماند
فرمانده همراه با راکان ونوس آمدن
آلیس: فرمانده لیدیا رو بدوزید و نامه ای بزارید که مثلا رفته برایه اینکه کمی استراحت کنه
فرمانده : چشم
فرمانده بلند شد و رفت
راکان : خب این بود نقشت
آلیس: آره.......
《》《》》》》》《》《》《》《》《》
شاهزاده جونکوک وقتی کارش به اتمام رسید سمته اتاق ملکه با خودش زمزمه کرد
// دیکه کافیه برام همش دستو های بهم میدن که انگار من خدمه هستم پادشاهی ایتالیا با این کشور یجوری رفتار میکنه انگار ما برده ان ها هستیم باید این کشو را به بالا ببریم و این کارو خودم میکنم...//
وارد اتاق ملکه شد
ملکه مشغول کتاب خواندن بود
ملکه : اوووو خوش آماده ای بیای بنشین
شاهزاده جونکوک جلو ملکه نشست
ملکه : چی باعث شده که به اینجا بیایید
جونکوک: من از این حرفایه مسخره بلد نیستم رکو پوست کنده میگم
@h41766101
۶.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.