تک پارتی به مناسبت تولد خرس عسلی؟!
تک پارتی به مناسبت تولد خرس عسلی؟!
سعی داشت بخوابه ولی.....انگار که قرار نبود رنگ خواب رو توی چشماش ببینه
همینم باعث شد اعصابش خورد بشه و جیغ بلدی بزنه
ا/ت:عهههه چرا خوابم نمیبرهههه
به ساعت دیواری نگاهی کرد ساعت ۲۰:۵۶بود تصمیم گرفت مشغول کاری بشه تا شاید کم کم خواب به سراغش بیاد گوشیش رو برداشت و کمی داخلش چرخید اما باز هم فایده نداشت
این بار از رختخواب پایین اومد و کمد شو باز کرد و هودی خاکستری ای پوشید و تصمیم گرفت از خونه بزنه بیرون دوباره به ساعت روی دیوار خیره شد ساعت۲۰:۵۹ بود
ا/ت:چرا این شب تموم نمیشه؟
دستش رو داخل جیب های هودیش برد و از خونه زد بیرون عجیب بود که امشب آدمای زیادی رفت و آمد میکردن ،معمولا آدمای زیادی توی اون خیابون رفت و آمد نمیکردن ولی انگار امشب شب خاصی بود
هندزفری هاشو توی گوش هاش گذاشت و به راهش ادامه داد
همینطور که داشت راه میرفت با جسمی برخورد کرد که باعث شد باسر بیوفته زمین
ا/ت:آخ آخ اخخخخ....هی مگه جلو چشمات........
لحظه ای با دیدن فرد روبه روش ساکت شد پسری با موهای سیاه، لب های کشیده، چشمای قهوه ای،
همه اینا باعث سکوت دخترک شد
ته:ببخشید حالتون خوبه؟...معذرت میخوام یه لحظه حواسم پرت شد
ا/ت:عا نه نه من حا...حالم خوبه
ته:بلند شین
ذهن ا/ت:الان دستشو دراز کرد که بهم کمک کنه ؟ویییی
ا/ت: عا باشه
بعد از اینکه بلند شد و لباسش رو تمیز کرد به صحنه رو به روش خیره شد
ته:خب من دیگه میرم بازم معذرت میخوام
ا/ت:....ها؟...نه!
ته:بله؟
ا/ت:میتونم اسمتون رو بدونم؟
ته:عاممم آره اسم من تهیونگه......کیم تهیونگ
ا/ت: خوشبختم ،اسم منم چوی ا/ت هست
ته:منم همینطور، اسم زیبایی دارین ....خب ....من باید برم شبتون خوش
ا/ت: شما هم همینطور خدانگهدار
بعد از اون پسرک خداحافظی کرد و از اونجا دور شد و دخترک هم به رفتنش خیره شد
واو عشق در نگاه اول ساعت۲۱:۳۲؟
شاید بخاطر همین شب انقدر زود گذشت!
شاید...به خاطر همین امشب یه شب خاص بود!
منتظر نظراتتون هستم🦋
سعی داشت بخوابه ولی.....انگار که قرار نبود رنگ خواب رو توی چشماش ببینه
همینم باعث شد اعصابش خورد بشه و جیغ بلدی بزنه
ا/ت:عهههه چرا خوابم نمیبرهههه
به ساعت دیواری نگاهی کرد ساعت ۲۰:۵۶بود تصمیم گرفت مشغول کاری بشه تا شاید کم کم خواب به سراغش بیاد گوشیش رو برداشت و کمی داخلش چرخید اما باز هم فایده نداشت
این بار از رختخواب پایین اومد و کمد شو باز کرد و هودی خاکستری ای پوشید و تصمیم گرفت از خونه بزنه بیرون دوباره به ساعت روی دیوار خیره شد ساعت۲۰:۵۹ بود
ا/ت:چرا این شب تموم نمیشه؟
دستش رو داخل جیب های هودیش برد و از خونه زد بیرون عجیب بود که امشب آدمای زیادی رفت و آمد میکردن ،معمولا آدمای زیادی توی اون خیابون رفت و آمد نمیکردن ولی انگار امشب شب خاصی بود
هندزفری هاشو توی گوش هاش گذاشت و به راهش ادامه داد
همینطور که داشت راه میرفت با جسمی برخورد کرد که باعث شد باسر بیوفته زمین
ا/ت:آخ آخ اخخخخ....هی مگه جلو چشمات........
لحظه ای با دیدن فرد روبه روش ساکت شد پسری با موهای سیاه، لب های کشیده، چشمای قهوه ای،
همه اینا باعث سکوت دخترک شد
ته:ببخشید حالتون خوبه؟...معذرت میخوام یه لحظه حواسم پرت شد
ا/ت:عا نه نه من حا...حالم خوبه
ته:بلند شین
ذهن ا/ت:الان دستشو دراز کرد که بهم کمک کنه ؟ویییی
ا/ت: عا باشه
بعد از اینکه بلند شد و لباسش رو تمیز کرد به صحنه رو به روش خیره شد
ته:خب من دیگه میرم بازم معذرت میخوام
ا/ت:....ها؟...نه!
ته:بله؟
ا/ت:میتونم اسمتون رو بدونم؟
ته:عاممم آره اسم من تهیونگه......کیم تهیونگ
ا/ت: خوشبختم ،اسم منم چوی ا/ت هست
ته:منم همینطور، اسم زیبایی دارین ....خب ....من باید برم شبتون خوش
ا/ت: شما هم همینطور خدانگهدار
بعد از اون پسرک خداحافظی کرد و از اونجا دور شد و دخترک هم به رفتنش خیره شد
واو عشق در نگاه اول ساعت۲۱:۳۲؟
شاید بخاطر همین شب انقدر زود گذشت!
شاید...به خاطر همین امشب یه شب خاص بود!
منتظر نظراتتون هستم🦋
۴۶۰
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.