part 5
وقتی در وا شد خدمتکاری که بهش میخورد یکی دوسال ازم کوچکتر باشه اومد داخل و سینی غذایی که دستش بود رو روی میز گذاشت و جعبه کوچکی که جلوی در مونده بود رو اورد و بهم نشون داد.
لباس خدمتکاریم بود ولی واقعا خیلی کوتاه بود ولی مجبور بودم.
غذارو نخوردم چون زیاد گرسنم نبود و به سمت حمام رفتم تا لباسامو عوض کنم بعد از پوشیدن لباس به اتاق اومدم و به بندی که پشت لباس مونده بود و نمیتونستم ببندمش نگاهی کردم که در اتاق باز شد.
اول ترسیدم و یک قدم عقب رفتم و کوک رو دیدم :چرا نمیای پایین
ات:اخه بند لباسم
و به پشت اشاره کردم
به سمتم اومد و موهای روی کمرمو اروم کنار زد و بندو به ارومی برام بست و به بیرون از اتاق هدایتم کرد.
لباس خدمتکاریم بود ولی واقعا خیلی کوتاه بود ولی مجبور بودم.
غذارو نخوردم چون زیاد گرسنم نبود و به سمت حمام رفتم تا لباسامو عوض کنم بعد از پوشیدن لباس به اتاق اومدم و به بندی که پشت لباس مونده بود و نمیتونستم ببندمش نگاهی کردم که در اتاق باز شد.
اول ترسیدم و یک قدم عقب رفتم و کوک رو دیدم :چرا نمیای پایین
ات:اخه بند لباسم
و به پشت اشاره کردم
به سمتم اومد و موهای روی کمرمو اروم کنار زد و بندو به ارومی برام بست و به بیرون از اتاق هدایتم کرد.
۱۲.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.