پارت هشت
پارت هشت
بعد از اینکه دکتر عکس رو نگاه کرد مانیتور رو خاموش کرد. برگشت و پشت میزش نشست و گفت:متاسفم ولی این خانوم خونریزی مغزی دارن البته مقدارش خیلی خیلی کمه و با مصرف دارو قابل درمانه ولی هزینه زیادی براتون خواهد داشت. جونگ کوک: هزینه مهم نیس هر چی باشه پرداخت میکنم. دکتر نسخه ای رو تو برگه نوشت و برگهرو به من داد و گفت: اینا رو از داروخونه تهیه کنید و بعد از مصرف دارو هاش بیارینش تا دوباره معاینش کنم. جونگ کوک: چشم حتما. از مطب دکتر بیرون اومدیم رفتم دارو ها رچ گرفتم و به یورانگ دادم. یورانگ :مرسی جونگ کوک:خونتون کجاس؟؟ آدرستونو بگو. یورانگ: میخوای چیکار؟؟؟ جونگ کوک انتظار که نداری اینوقت شب بزارم تنهایی بری حالا بگو. یورانگ:کیونکیدو طبقه ۳واحد ۹ جونگ کوک : اوکی
راه افتادم به سمت خونشون وقتی رسیدیم مردی رو دیدم که جلوی در ساختمون وایستاده انگار منتظر کسیه. با یورانگ از ماشین پیاده شدیم یورانگ به سمت اون مرد رفت و اونو بغل کرد و گفت: سلام بابا جون. پدر یورانگ با اخم گفت : اون پسر کیه ؟ تا این وقت شب کجا بودی؟ یورانگ : راستش........... سریع وسایل یورانگو از صندلی عقب برداشتم و درو بستمو به سمتشون رفتمو گفتم: من همکلاسی شم و ما تا الان بیمارستان بودیم. پدر یورانگ: بیمارستان چه اتفاقی افتاده ؟ دخترم تو حالت خوبه؟ یورانگ: بله بابا جون من حالم خوبه . پدر یورانگ:هر دوتاتون بیاین بالا مثل آدم تعریف کنین جونگ کوک: ولی من باید برم همین الانشم دیرم شده. پدر یورانگ: گفتم دوتایی و رفت بالا یورانگ : اگه نیای بابام کلمو میکنه جونگ کوک: هوووووف باشه میام یورانگ: مرسی با یورانگ رفتیم خونشون خونه بزرگی نبود ولی شیک بود و برای زندگی کردن دو نفر مناسب بود
خب بچه ها اینم از این لایک و کامنت فراموش تون نشه💜💜💜💜💜
بعد از اینکه دکتر عکس رو نگاه کرد مانیتور رو خاموش کرد. برگشت و پشت میزش نشست و گفت:متاسفم ولی این خانوم خونریزی مغزی دارن البته مقدارش خیلی خیلی کمه و با مصرف دارو قابل درمانه ولی هزینه زیادی براتون خواهد داشت. جونگ کوک: هزینه مهم نیس هر چی باشه پرداخت میکنم. دکتر نسخه ای رو تو برگه نوشت و برگهرو به من داد و گفت: اینا رو از داروخونه تهیه کنید و بعد از مصرف دارو هاش بیارینش تا دوباره معاینش کنم. جونگ کوک: چشم حتما. از مطب دکتر بیرون اومدیم رفتم دارو ها رچ گرفتم و به یورانگ دادم. یورانگ :مرسی جونگ کوک:خونتون کجاس؟؟ آدرستونو بگو. یورانگ: میخوای چیکار؟؟؟ جونگ کوک انتظار که نداری اینوقت شب بزارم تنهایی بری حالا بگو. یورانگ:کیونکیدو طبقه ۳واحد ۹ جونگ کوک : اوکی
راه افتادم به سمت خونشون وقتی رسیدیم مردی رو دیدم که جلوی در ساختمون وایستاده انگار منتظر کسیه. با یورانگ از ماشین پیاده شدیم یورانگ به سمت اون مرد رفت و اونو بغل کرد و گفت: سلام بابا جون. پدر یورانگ با اخم گفت : اون پسر کیه ؟ تا این وقت شب کجا بودی؟ یورانگ : راستش........... سریع وسایل یورانگو از صندلی عقب برداشتم و درو بستمو به سمتشون رفتمو گفتم: من همکلاسی شم و ما تا الان بیمارستان بودیم. پدر یورانگ: بیمارستان چه اتفاقی افتاده ؟ دخترم تو حالت خوبه؟ یورانگ: بله بابا جون من حالم خوبه . پدر یورانگ:هر دوتاتون بیاین بالا مثل آدم تعریف کنین جونگ کوک: ولی من باید برم همین الانشم دیرم شده. پدر یورانگ: گفتم دوتایی و رفت بالا یورانگ : اگه نیای بابام کلمو میکنه جونگ کوک: هوووووف باشه میام یورانگ: مرسی با یورانگ رفتیم خونشون خونه بزرگی نبود ولی شیک بود و برای زندگی کردن دو نفر مناسب بود
خب بچه ها اینم از این لایک و کامنت فراموش تون نشه💜💜💜💜💜
۱۶.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.