رهایی از عشق
پارت۲۲
ماریان: تهیونگ؟ اون واقعا تهیونگ منه نکنه شوخیه!
با قدمای بلند سمت تهیونگ رفتمو رو به روش وایسادم،
داری چیکار میکنی
تهیونگ: منظورت چیه نمیفهمم
ماریان: تهیونگ، خواهش میکنم این شوخیو تمومش کن
تهیونگ: عروسیمو بهم نزن ازینجا گمشو
ماریان: اشکام از چشمام سر خوردن پایین و همینجوری میریختن پایین
تهیونگ: گورتو گم کن(با داد)
ماریان: اینکارو باهام نکن
تهیونگ: نشنیدی چی گفتم
ماریان: خواستم حرف بزتم که با صدای بلندی برگشتم و دیدم یونگی اونجاس
یونگی: عوضی(با داد)
ماریان داشتم میومد طرف من که یهو اسلحشو دراورد و همه
شروع به فرار کردن و جیغ زدن کردن
یونگی: جلوی تهیونگ وایسادم و اسلحه رو سمتش گرفتم،
دیگه همچی تموم میشه
ماریان: یونگی! بیارش پایین
یونگی: اون تورو ازم گرفت نمیزام زنده بمونه
ماریان: رفتم جلوی اسلحه وایسادم،
اول منو بزن
یونگی: دیوونه برو کنار
ماریان: بزن بهت میگم
یونگی: برو کنارر
ماریان: مقصر اون نیست، منم
اون منو ازت نگرفت خودم خواست خودم بود
الانم هیچ ربطی به اون نداره چون دیگه پیشش نمیمونم،
راهمو کج کردمو رو به در بیرونی رفتم
یونگی: اسلحمو برداشتمو رفتم دنبالش
ماریان: پیش من نیا، توهم بدبخت میشی
یونگی: من دوستت دارم اینو بفهم
ماریان: کنار خیابون وایسادم تا تاکسی بیاد
یونگی: گوش میدی به حرفام؟
ماریان: هی تاکسی،
یه ماشین وایساد و منم سوارش شدمو رفتم
...: کجا برم خانم
ماریان: مستقیم برید ممنون
ماریان: تهیونگ؟ اون واقعا تهیونگ منه نکنه شوخیه!
با قدمای بلند سمت تهیونگ رفتمو رو به روش وایسادم،
داری چیکار میکنی
تهیونگ: منظورت چیه نمیفهمم
ماریان: تهیونگ، خواهش میکنم این شوخیو تمومش کن
تهیونگ: عروسیمو بهم نزن ازینجا گمشو
ماریان: اشکام از چشمام سر خوردن پایین و همینجوری میریختن پایین
تهیونگ: گورتو گم کن(با داد)
ماریان: اینکارو باهام نکن
تهیونگ: نشنیدی چی گفتم
ماریان: خواستم حرف بزتم که با صدای بلندی برگشتم و دیدم یونگی اونجاس
یونگی: عوضی(با داد)
ماریان داشتم میومد طرف من که یهو اسلحشو دراورد و همه
شروع به فرار کردن و جیغ زدن کردن
یونگی: جلوی تهیونگ وایسادم و اسلحه رو سمتش گرفتم،
دیگه همچی تموم میشه
ماریان: یونگی! بیارش پایین
یونگی: اون تورو ازم گرفت نمیزام زنده بمونه
ماریان: رفتم جلوی اسلحه وایسادم،
اول منو بزن
یونگی: دیوونه برو کنار
ماریان: بزن بهت میگم
یونگی: برو کنارر
ماریان: مقصر اون نیست، منم
اون منو ازت نگرفت خودم خواست خودم بود
الانم هیچ ربطی به اون نداره چون دیگه پیشش نمیمونم،
راهمو کج کردمو رو به در بیرونی رفتم
یونگی: اسلحمو برداشتمو رفتم دنبالش
ماریان: پیش من نیا، توهم بدبخت میشی
یونگی: من دوستت دارم اینو بفهم
ماریان: کنار خیابون وایسادم تا تاکسی بیاد
یونگی: گوش میدی به حرفام؟
ماریان: هی تاکسی،
یه ماشین وایساد و منم سوارش شدمو رفتم
...: کجا برم خانم
ماریان: مستقیم برید ممنون
۲.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.