آیدل جذاب من پارت ۶ 💫♡
* ۲ هفته بعد *
+ ۲ هفته گذشت و خیلی پیشرفت کردم داشتم با هائو باب اسفنجی ( 🤣 ) نگاه میکردم واقعا باورم نمیشه بچم این چرت و پرت هارو دوست داره آخه اون اسفنج که یه جور روانیه اون مرتیکه رفیقش از خودش بدتر اون مرتیکه دماغ گنده و اختاپوس بود فکر کنم باز ناز میاره ای خدااااا .
بیخیال مشغول دیدن چهار تا روانی بودم که یهو در خونه باز شد هائو وحشت زده بغلم کرد منم اونو بغل کردم ولی با کسایی که اومدن داخل برگام ریخت اونا بابام و شوهر سابقم بودن سر هائو رو گرم کردم و با بابام و اون بوفالو ( شوهر سابقش رو میگه 😂 )
رفتیم اتاقم با سردی زیاد گفتم :
+ چی میخوایین ؟
بابایه یورا : پسرته ؟
+ اره مشکلیه ؟
بابایه یورا : نه مشکل کجا بود .
بوفالو : واست ۲ تا انتخاب داریم .
۱ هائو رو بدی به من .
۲ .... تا آخر عمرت پیش من بمونی و هر روز هم شکنجه میشی .
+ میدونستم هائو پیش اونا جاش امن نیست حتی اگرم امن بود بچمو صد سال سیاه نمیدادم واسه یه مادر اول بچش مهمه پس ۲ رو انتخاب کردم .
بوفالو : اوکی .
* ۱۰ روز بعد *
+ اون مرتیکه بوفالو منو هائو رو تویه انبار حبس کرده بود و واسمون خیلی کم غذا میآورد الکی به هائو میگفتم سیرم تا هائو سیر غذاشو بخوره الانم ساعت ۲ شب بود و هائو رو پام خوب بود منم داشتم به ماه نگاه میکردم و به سرنوشت و زندگیم فکر میکردم ....
که یهو در باز شد با دیدن اعضایه بی تی اس چشمام از حدقه زد بیرون همشون با ترس اومدن طرفم و بهم خیره شدن چشام بخاطر گریه کاسه ی خون شده بود رنگم پریده بود کل بدنم زخم و کبود بود .
همشون اومدن طرفم و با بغض گفتن :
پسرا : چیشده ؟
+ چیزی نیس ( لبخند فیک )
پسرا : پاشو الان اون مرتیکه خوابه از اینجا بریم.
+ پسرا فقط هائو رو ببرید .
خواهش میکنم من خوبم اگه باهاتون بیام هممون تو دردسر میوفتیم لطفا هائو رو فقط ببرید .
جین : ولی ....
+ اگه میخوایین بهم کمک کنید این بزرگترین کمکیه که بهم کردین لطفا ! ( بغض )
تهیونگ: باشه .
+ پسرا هائو رو از بغلم جدا کردن و از خونه خارج شدن درسته از جونم دورم ولی حداقل اون بچه دیگه عذاب نمیکشه و شاهد کتک خوردن های مامانش نیس !
ادامه دارد ....
+ ۲ هفته گذشت و خیلی پیشرفت کردم داشتم با هائو باب اسفنجی ( 🤣 ) نگاه میکردم واقعا باورم نمیشه بچم این چرت و پرت هارو دوست داره آخه اون اسفنج که یه جور روانیه اون مرتیکه رفیقش از خودش بدتر اون مرتیکه دماغ گنده و اختاپوس بود فکر کنم باز ناز میاره ای خدااااا .
بیخیال مشغول دیدن چهار تا روانی بودم که یهو در خونه باز شد هائو وحشت زده بغلم کرد منم اونو بغل کردم ولی با کسایی که اومدن داخل برگام ریخت اونا بابام و شوهر سابقم بودن سر هائو رو گرم کردم و با بابام و اون بوفالو ( شوهر سابقش رو میگه 😂 )
رفتیم اتاقم با سردی زیاد گفتم :
+ چی میخوایین ؟
بابایه یورا : پسرته ؟
+ اره مشکلیه ؟
بابایه یورا : نه مشکل کجا بود .
بوفالو : واست ۲ تا انتخاب داریم .
۱ هائو رو بدی به من .
۲ .... تا آخر عمرت پیش من بمونی و هر روز هم شکنجه میشی .
+ میدونستم هائو پیش اونا جاش امن نیست حتی اگرم امن بود بچمو صد سال سیاه نمیدادم واسه یه مادر اول بچش مهمه پس ۲ رو انتخاب کردم .
بوفالو : اوکی .
* ۱۰ روز بعد *
+ اون مرتیکه بوفالو منو هائو رو تویه انبار حبس کرده بود و واسمون خیلی کم غذا میآورد الکی به هائو میگفتم سیرم تا هائو سیر غذاشو بخوره الانم ساعت ۲ شب بود و هائو رو پام خوب بود منم داشتم به ماه نگاه میکردم و به سرنوشت و زندگیم فکر میکردم ....
که یهو در باز شد با دیدن اعضایه بی تی اس چشمام از حدقه زد بیرون همشون با ترس اومدن طرفم و بهم خیره شدن چشام بخاطر گریه کاسه ی خون شده بود رنگم پریده بود کل بدنم زخم و کبود بود .
همشون اومدن طرفم و با بغض گفتن :
پسرا : چیشده ؟
+ چیزی نیس ( لبخند فیک )
پسرا : پاشو الان اون مرتیکه خوابه از اینجا بریم.
+ پسرا فقط هائو رو ببرید .
خواهش میکنم من خوبم اگه باهاتون بیام هممون تو دردسر میوفتیم لطفا هائو رو فقط ببرید .
جین : ولی ....
+ اگه میخوایین بهم کمک کنید این بزرگترین کمکیه که بهم کردین لطفا ! ( بغض )
تهیونگ: باشه .
+ پسرا هائو رو از بغلم جدا کردن و از خونه خارج شدن درسته از جونم دورم ولی حداقل اون بچه دیگه عذاب نمیکشه و شاهد کتک خوردن های مامانش نیس !
ادامه دارد ....
۲.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.