پارت ۱۷ (آخر)
فلش بک به ۹ ماه بعد
من:آههههههه جونگ کوک بچههههه دارههههه میادددد کوک:چی بچه داره میاددددد الان چیکار کنم وای من:ببرم دکترررررر کوک:باشه باشه بغلم کرد سریع بردم دکتر
از زبون جونگ کوک
بردنش تو اتاق عمل بعد چند دقیقه صدا گریه بچه اومد تهیونگم اینجا بود پریدم بغل تهیونگ من:بابا شدممممم تهیونگ:دایی شدمممم همون موقع پرستار با بچه اومد بیرون پرستار:دخترتون خیلی خوشگلن من:بدینش من پرستار:حال مادر بچم خوبه تو بغلم گرفتمش من:ای جونم پرنسس بابا دستا کوچولوشو گرفتم رفتم تو اتاق پیش هه سو هه سو:جونگ کوک من:عزیزم ببین شبیه توعه هه سو:بدش من
از زبون خودم
بغلش کردم من:سلام عزیزدل مامان خوش اومدی بوسش کردم
چند ماه بعد
من:این رژلب منو کی برداشتههه دنبال میا گشتم رفتم دیدم نشسته رو زمین مثلا خواسته به لبش بزنه کله صورتشو رژلبی کرده من:میا چیکار کردی با خودت رژلب منو بده رفت اونور میا:ناح نیمیتم مال خوتمه من:اون ماله منه پولو بدش من جونگ کوک اومد فرار کرد رفت سمتش میا:بابادی مامادی میخوات دوژ منو بیگیله کوک:چیکار کردی با صورتت بچه من:عه عه پرو اون واسه منه (حالا یهو بگه فاک یو بچ😂) با قیافه کیوتش رژلبم مالیده بود من:خوب بیا واست رژلب قشنگ بزنم خودتو کثیف کردی
و این بود داستان زندگیه من و من به یک مافیا دلدادم و تا آخر عمر خوشبخت شدم باهاش و همینطور دختر کوچولومون
پایان
خیلی ممنون که فیکم رو حمایت کردید و بازم واستون فیک مینویسم
من:آههههههه جونگ کوک بچههههه دارههههه میادددد کوک:چی بچه داره میاددددد الان چیکار کنم وای من:ببرم دکترررررر کوک:باشه باشه بغلم کرد سریع بردم دکتر
از زبون جونگ کوک
بردنش تو اتاق عمل بعد چند دقیقه صدا گریه بچه اومد تهیونگم اینجا بود پریدم بغل تهیونگ من:بابا شدممممم تهیونگ:دایی شدمممم همون موقع پرستار با بچه اومد بیرون پرستار:دخترتون خیلی خوشگلن من:بدینش من پرستار:حال مادر بچم خوبه تو بغلم گرفتمش من:ای جونم پرنسس بابا دستا کوچولوشو گرفتم رفتم تو اتاق پیش هه سو هه سو:جونگ کوک من:عزیزم ببین شبیه توعه هه سو:بدش من
از زبون خودم
بغلش کردم من:سلام عزیزدل مامان خوش اومدی بوسش کردم
چند ماه بعد
من:این رژلب منو کی برداشتههه دنبال میا گشتم رفتم دیدم نشسته رو زمین مثلا خواسته به لبش بزنه کله صورتشو رژلبی کرده من:میا چیکار کردی با خودت رژلب منو بده رفت اونور میا:ناح نیمیتم مال خوتمه من:اون ماله منه پولو بدش من جونگ کوک اومد فرار کرد رفت سمتش میا:بابادی مامادی میخوات دوژ منو بیگیله کوک:چیکار کردی با صورتت بچه من:عه عه پرو اون واسه منه (حالا یهو بگه فاک یو بچ😂) با قیافه کیوتش رژلبم مالیده بود من:خوب بیا واست رژلب قشنگ بزنم خودتو کثیف کردی
و این بود داستان زندگیه من و من به یک مافیا دلدادم و تا آخر عمر خوشبخت شدم باهاش و همینطور دختر کوچولومون
پایان
خیلی ممنون که فیکم رو حمایت کردید و بازم واستون فیک مینویسم
۲۹.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.