تلافی
تلافی
(دیانا)
داشتم لباس هام رو عوض میکردم که صدای پیامک گوشیم بلند شد رفتم سمت گوشم و پیامک رو باز کردم از طرف شماره ناشناس بود
متن پیام (سلام خانوم خوشگله حال احوال؟ پیش عشقت بهت خوش میگذره؟قشنگ دور دور هات رو بگن خوب خوش بگذرون که چند روز بعد دیگه این اتفاق های خوب خوب واست نمیفته و داخل بدبختی قرق میشی به شوعرت هم سلام گرمم منو برسون بیبی؛بای.
با استرس داشتم به پیام که برام اومده بود نگاه میکردم خیلی ترسیده بود این کی بود.
با استرس و ترس به سمت اتاق ارسلان دویدم و هی صداش کردم وقتی وارد اتاق شدم محمد نبود ارسلان با استرس داشت به گوشیش نگاه میکرد و تا متوجه حضور من شد گفت (ارسلان)چیه دیانا چت شده غزیزم؟
(من)ارس..ارسلان یک...یکی بهم ...پی...پیام فرس...فرستاده
ارسلان با تعجب استرس به سمتم اومد گوشی رو از دستم گرفت و شروع کرد به خوندن بعد این که خوند گوشی خودش رو به سمتم گرفت با چیزی که خوندم از ترس روی زمین افتادم که ارسلان گرفتم تو متن نوشته بود (سلام آقای کاشی چه خبر خوش میگذره؟)
ارسلان براش نوشته بود که (شما؟)
جواب اون طرف(شاید تو منو نشناسی ولی من خوب ترو میشناسم شاید با خودت بگی من که کاری به تو نداشتم اصلان تا حالا ندیدمت ولی تو یک اشتباه بزرگ کردی اونم این بود که عاشق کسی شدی که من عاشقشم این جرم بزرگی نباید رو دیانا من دست میزاشتی و عاشقش میشی حالا که این اشتباه رو مرتکب شدی باید تنبیه بشی باید دست از سر عشق من برداری چون این بازی که شروع کردی پایان خوشی برای تو نداره
امید وارم به حرفم گوش بدی وگرنه بد میبینی؛بای مستر.
ارسلان کمک کرده و روی تخت گذاشتم و خودش جلوم زانو زد و گفت(ارسلان)هیچی نیست قربونت برم همش تحدید الکی زیاد جدی نگیر
من آنقدر سکه بودم که فقط یه چشای ارسلان خیره شدم و حتی پلک هم نمیزدم ارسلان منو رو تخت خوابوند و خودش اون ور تخت دراز کشید و من بغل کرد و زیر گوشم گفت (ارسلان)نمیزارن هیشکی ترو ازم بگیره.
همین یک جمله برای آروم شدنم بس بود سرم رو به سینش فشردم و نفس عمیقی کشیدم چشام بستم و به خدا توکل کردم.
پارت_۳۷
سلام
بعد مدت ها اومدم با یک پارت جنجالی 😂
(دیانا)
داشتم لباس هام رو عوض میکردم که صدای پیامک گوشیم بلند شد رفتم سمت گوشم و پیامک رو باز کردم از طرف شماره ناشناس بود
متن پیام (سلام خانوم خوشگله حال احوال؟ پیش عشقت بهت خوش میگذره؟قشنگ دور دور هات رو بگن خوب خوش بگذرون که چند روز بعد دیگه این اتفاق های خوب خوب واست نمیفته و داخل بدبختی قرق میشی به شوعرت هم سلام گرمم منو برسون بیبی؛بای.
با استرس داشتم به پیام که برام اومده بود نگاه میکردم خیلی ترسیده بود این کی بود.
با استرس و ترس به سمت اتاق ارسلان دویدم و هی صداش کردم وقتی وارد اتاق شدم محمد نبود ارسلان با استرس داشت به گوشیش نگاه میکرد و تا متوجه حضور من شد گفت (ارسلان)چیه دیانا چت شده غزیزم؟
(من)ارس..ارسلان یک...یکی بهم ...پی...پیام فرس...فرستاده
ارسلان با تعجب استرس به سمتم اومد گوشی رو از دستم گرفت و شروع کرد به خوندن بعد این که خوند گوشی خودش رو به سمتم گرفت با چیزی که خوندم از ترس روی زمین افتادم که ارسلان گرفتم تو متن نوشته بود (سلام آقای کاشی چه خبر خوش میگذره؟)
ارسلان براش نوشته بود که (شما؟)
جواب اون طرف(شاید تو منو نشناسی ولی من خوب ترو میشناسم شاید با خودت بگی من که کاری به تو نداشتم اصلان تا حالا ندیدمت ولی تو یک اشتباه بزرگ کردی اونم این بود که عاشق کسی شدی که من عاشقشم این جرم بزرگی نباید رو دیانا من دست میزاشتی و عاشقش میشی حالا که این اشتباه رو مرتکب شدی باید تنبیه بشی باید دست از سر عشق من برداری چون این بازی که شروع کردی پایان خوشی برای تو نداره
امید وارم به حرفم گوش بدی وگرنه بد میبینی؛بای مستر.
ارسلان کمک کرده و روی تخت گذاشتم و خودش جلوم زانو زد و گفت(ارسلان)هیچی نیست قربونت برم همش تحدید الکی زیاد جدی نگیر
من آنقدر سکه بودم که فقط یه چشای ارسلان خیره شدم و حتی پلک هم نمیزدم ارسلان منو رو تخت خوابوند و خودش اون ور تخت دراز کشید و من بغل کرد و زیر گوشم گفت (ارسلان)نمیزارن هیشکی ترو ازم بگیره.
همین یک جمله برای آروم شدنم بس بود سرم رو به سینش فشردم و نفس عمیقی کشیدم چشام بستم و به خدا توکل کردم.
پارت_۳۷
سلام
بعد مدت ها اومدم با یک پارت جنجالی 😂
۶.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.