پارت دو یا اخر وقتی تصادف کردی و .....
ات گتاب داستانش رو برداشت و نامجون هم ویلچر ات رو هل داد و رفتن توی حیاط
ات ویو
+همینجا وایسا
-اوکی....ات من برم گلارو بکارم
+باش
خب کجا بودم؟؟؟اها این صفحه
داستان:
«پرنس بعد از سال ها موفق شد از دره بیاد بالا و بلاخره به سمت قصر پرنسس رفت وقتی رسید با دیدن پرنسس اشک شوق درچشماش حلقه زد پرنسس با دیدن پرنس به سمتش دوید و محکم بقلش کرد»
کاش منم میتونستم بدوم و بغلش کنم...دلم میخواد الان که داره گل میکاره برم و از پشت بغلش کنم....یه تاج گل ساختم و صداش زم تا بیاد
+نامجونااا
-بله
+بیا
نامجون اومد و ات تاج گل رو روی سرش گذاشت
نامجون خندید و تاج رو برداشت و روی سر ات گذاشت
-تو پرنسسی ..تو باید تاج بزاری
بعدم رفت سراغ کارش
هوا خیلیییی خوب بود و نسیم به موهای پریشون ات میخورد و تکونش میداد...ات عاشق پروانه ها بود ....همینطور که داشت کتاب میخوند یه پروانه سفید اومد سمتش.......ات اصلا حواسش به پاش نبود و یه دفعه بلند شد که پروانه رو بگیره...یهو به خودش اومد دید رو پاهاش وایساده
+جییییییییغغغغغغ
نامجون ویو
داشتم گلارو میکاشتم که یهو صدای جیغ ات اومد....برگشتمو با چیزی که دیدم سکته کرد....ات رو پاهاش وایساده بود...بدون مکث سمتش دویدم محکم بغلش کرد و تو هوا چرخوندمش
-عاشقتم عاشقتم
+بلاخره تونستم
-دیدی گفتم میتونی
یهو ات زد زیر گریه و رفت بعل نامجون
نامجون هم بغلش کرد و اونم زد زیر گریه
+تو چرا گریه میکنی؟
-نمیدونم...تو چرا گریه میکنی؟
+نمیدونم
+-(خنده)
+خوشحالم که دوباره میتونم بغلت کنم
-منم خوشحالم که تو خوشحالی
+سرنگهه
-سرنگهه
دیدین میگن اگه پروانه بیاد سمتت ارزوت براورده میشه...ارزو ات هم این بود که بتونه دوباره روی پاهاش وایسه
#############################
خب خب تموم شد
شماهم از فکر خیالات بیا بیرون برو درستو بخون
درخواستی داشتید بگید
ات ویو
+همینجا وایسا
-اوکی....ات من برم گلارو بکارم
+باش
خب کجا بودم؟؟؟اها این صفحه
داستان:
«پرنس بعد از سال ها موفق شد از دره بیاد بالا و بلاخره به سمت قصر پرنسس رفت وقتی رسید با دیدن پرنسس اشک شوق درچشماش حلقه زد پرنسس با دیدن پرنس به سمتش دوید و محکم بقلش کرد»
کاش منم میتونستم بدوم و بغلش کنم...دلم میخواد الان که داره گل میکاره برم و از پشت بغلش کنم....یه تاج گل ساختم و صداش زم تا بیاد
+نامجونااا
-بله
+بیا
نامجون اومد و ات تاج گل رو روی سرش گذاشت
نامجون خندید و تاج رو برداشت و روی سر ات گذاشت
-تو پرنسسی ..تو باید تاج بزاری
بعدم رفت سراغ کارش
هوا خیلیییی خوب بود و نسیم به موهای پریشون ات میخورد و تکونش میداد...ات عاشق پروانه ها بود ....همینطور که داشت کتاب میخوند یه پروانه سفید اومد سمتش.......ات اصلا حواسش به پاش نبود و یه دفعه بلند شد که پروانه رو بگیره...یهو به خودش اومد دید رو پاهاش وایساده
+جییییییییغغغغغغ
نامجون ویو
داشتم گلارو میکاشتم که یهو صدای جیغ ات اومد....برگشتمو با چیزی که دیدم سکته کرد....ات رو پاهاش وایساده بود...بدون مکث سمتش دویدم محکم بغلش کرد و تو هوا چرخوندمش
-عاشقتم عاشقتم
+بلاخره تونستم
-دیدی گفتم میتونی
یهو ات زد زیر گریه و رفت بعل نامجون
نامجون هم بغلش کرد و اونم زد زیر گریه
+تو چرا گریه میکنی؟
-نمیدونم...تو چرا گریه میکنی؟
+نمیدونم
+-(خنده)
+خوشحالم که دوباره میتونم بغلت کنم
-منم خوشحالم که تو خوشحالی
+سرنگهه
-سرنگهه
دیدین میگن اگه پروانه بیاد سمتت ارزوت براورده میشه...ارزو ات هم این بود که بتونه دوباره روی پاهاش وایسه
#############################
خب خب تموم شد
شماهم از فکر خیالات بیا بیرون برو درستو بخون
درخواستی داشتید بگید
۷.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.