Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
مامان سمیه: پس مبارک دیگ
بابابهدیس: بله مبارکه
بابافرزین: پس فردا بچه ها برن خرید لوازم عقد عروسی،عقد عروسی رو باهام دیگ میندازیم از اونجا هم برن سرخونه زندگیشون
بابابهدیس: هرجور ک خودتون میدونید
《فردا》
سوگل: ابجی جونم بهدیس پاشو
بهدیس: چیشده
سوگل: اقا فرزین بیرون منتظرته؟
بهدیس: ساعت چنده مگه؟
سوگل: ساعت ۱۲ نیم ظهر
بهدیس: اوو چرا زودتر بیدارم نکردی
سوگل: اینقدر ناز خوابیده بودی ک دلم نیومدبیدارت کنم
با عجله لباس هامو پوشیدم و رفتم دم در دیدم فرزین تو ماشین نشسته و منتظرمه رفتم نشستم تو ماشین
بهدیس: سلام
فرزین: سلام خوشگلم
با خوشگلم ک گفت با تعجب بهش نگاه کردم من این مرموز میشناختم میدونستم این حرفاش این کاراش یک نقشه پشتشه، بعد نیم ساعت رسیدم به یک مرکز خرید پیاده شدیم ک همون اول دستهامو گرفت من همنجوری وایستادم
فرزین: بیا دیگ قشنگم
بهدیس: فرزین تویی؟ حالت خوبه؟
فرزین:چی فکر کردی همیشه خشن عصبانیم؟
بهدیس: فکر میکردم با من بد اخلاقی؟
فرزین: اخه کی با نفسش بد اخلاق ک من باشم بیا
باهاش راه افتادم ک سوار اسانسور شدیم ک بریم طبقه لباس عروسی ها تو ایینه اسانسور به خودم فرزین نگاه میکردم
بهدیس: فرزین قراره چند ماه دیگ شکمم بزرگ بشه
فرزین: اره دیگه
بهدیس: میترسم
فرزین: ازچی؟
بهدیس: از اینکه نتونم
فرزین: نتونی هم تو زنمی ولت ک نمکنم
مات زده بهش نگاه میکردم
《5ساعت بعد》
بعد کلی راه رفتن اینا لباس عروس و کت برای فرزین خرید حلقه طلا لباس اینا دیگ راه افتادیم ک بریم خونه نشستیم تو ماشین
فرزین: الان بریم محرمتو از دارا پوریا وردارم
بهدیس: باشه
رفتیم خونه همون اقا ک دارا پوریا اونجا بودن و محرمیت منو ک با دارا پوریا بود رو باطل کردن و فقط فرزین موند، موقع رفتن ک داشت فرزین بااون اقا حساب میکرد
دارا: خودت داری به بد کسی میدی
بهدیس: یعنی چی؟
دارا: به این عشقم عشقم ک بهت میگه نگاه کن کارش ک باهات تموم بشه مثل دستمال کاغذی پرتت میکنه اونور مثل ایلین
اینو گفتن و رفتن، منم سوار ماشین شدم ک فرزین امد راه افتادیم
بهدیس: ایلین میدونه میخوایم ازدواج کنیم؟
مامان سمیه: پس مبارک دیگ
بابابهدیس: بله مبارکه
بابافرزین: پس فردا بچه ها برن خرید لوازم عقد عروسی،عقد عروسی رو باهام دیگ میندازیم از اونجا هم برن سرخونه زندگیشون
بابابهدیس: هرجور ک خودتون میدونید
《فردا》
سوگل: ابجی جونم بهدیس پاشو
بهدیس: چیشده
سوگل: اقا فرزین بیرون منتظرته؟
بهدیس: ساعت چنده مگه؟
سوگل: ساعت ۱۲ نیم ظهر
بهدیس: اوو چرا زودتر بیدارم نکردی
سوگل: اینقدر ناز خوابیده بودی ک دلم نیومدبیدارت کنم
با عجله لباس هامو پوشیدم و رفتم دم در دیدم فرزین تو ماشین نشسته و منتظرمه رفتم نشستم تو ماشین
بهدیس: سلام
فرزین: سلام خوشگلم
با خوشگلم ک گفت با تعجب بهش نگاه کردم من این مرموز میشناختم میدونستم این حرفاش این کاراش یک نقشه پشتشه، بعد نیم ساعت رسیدم به یک مرکز خرید پیاده شدیم ک همون اول دستهامو گرفت من همنجوری وایستادم
فرزین: بیا دیگ قشنگم
بهدیس: فرزین تویی؟ حالت خوبه؟
فرزین:چی فکر کردی همیشه خشن عصبانیم؟
بهدیس: فکر میکردم با من بد اخلاقی؟
فرزین: اخه کی با نفسش بد اخلاق ک من باشم بیا
باهاش راه افتادم ک سوار اسانسور شدیم ک بریم طبقه لباس عروسی ها تو ایینه اسانسور به خودم فرزین نگاه میکردم
بهدیس: فرزین قراره چند ماه دیگ شکمم بزرگ بشه
فرزین: اره دیگه
بهدیس: میترسم
فرزین: ازچی؟
بهدیس: از اینکه نتونم
فرزین: نتونی هم تو زنمی ولت ک نمکنم
مات زده بهش نگاه میکردم
《5ساعت بعد》
بعد کلی راه رفتن اینا لباس عروس و کت برای فرزین خرید حلقه طلا لباس اینا دیگ راه افتادیم ک بریم خونه نشستیم تو ماشین
فرزین: الان بریم محرمتو از دارا پوریا وردارم
بهدیس: باشه
رفتیم خونه همون اقا ک دارا پوریا اونجا بودن و محرمیت منو ک با دارا پوریا بود رو باطل کردن و فقط فرزین موند، موقع رفتن ک داشت فرزین بااون اقا حساب میکرد
دارا: خودت داری به بد کسی میدی
بهدیس: یعنی چی؟
دارا: به این عشقم عشقم ک بهت میگه نگاه کن کارش ک باهات تموم بشه مثل دستمال کاغذی پرتت میکنه اونور مثل ایلین
اینو گفتن و رفتن، منم سوار ماشین شدم ک فرزین امد راه افتادیم
بهدیس: ایلین میدونه میخوایم ازدواج کنیم؟
۹.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.