فیک کوک ( سرنوشت من: پارت ۵۴
از زبان جونگ کوک
تهیونگ بلند شد و اومد سمتم و گفت : داداش مطمئنی میخوای بری ایندفعه اگر بری دیگه راه برگشتی به سمت ا/ت نداری اون دختر دیگه نمی بخشتت
کلافه دستی به سرم کشیدم و گفتم : همینطوری هم منو نمیبخشه
گفت : اما جونگ کوک...
نزاشتم ادامه بده و گفتم : تهیونگ دارم میگم نمی بخشه خودش بهم گفت برم گفت باعث آزارشم
برگشتم سمته پنجره و گفتم : تا ۳ سال پیش بخاطر انتقام مونده بودم بعده سه سال بخاطر ا/ت برگشتم حالا هم دیگه دلیلی واسه برگشتن و موندن ندارم
تهیونگ میخواست چیزی بگه که در اتاق باز شد و نگهبان اومد داخل و گفت : قربان محموله ها رسیدن
نفس راحتی کشیدم و گفتم : باشه پس بریم
تهیونگ گفت : من دیگه میرم مراقب خودت باش
از زبان ا/ت
الان چند روزه در آرامش و تنهایی کاملم سره اجاق گاز بودم که گوشیم زنگ خورد بعده ۴ روز آنا داشت زنگ میزد با خوشحالی جواب دادم و گفتم : سلام آنا
گفت : سلام عجقم چطوری
گفتم : خوبم تو چطوری ، گفت : منم خوبم راستی خبر داری جونگ کوک داره میره
با تعجب گفتم : کجا میره مگه
گفت : از کره میخواد بره به احتمال زیاد امشب تهیونگ بهم گفت اینو
گفتم : برای همیشه میره ؟
گفت : آره بی معرفت داره واسه همیشه کره رو ترک میکنه
داشت حرف میزد که گوشی رو قطع کردم اشتهام کور شده بود اجاق گاز رو خاموش کردم بازم به زار زار افتاده بودم من بهش گفتم بره گفتم بره و دیگه برنگرده اگه بره من دیگه دلیلی واسه موندن ندارم هرچقدر بیشتر میمونم خدا بیشتر کسایی که برام مهم هستن رو ازم میگیره.. آخرین بار وقتی پدر و مادرم مرده بودن اینطوری گریه میکردم واسه کسی که تا دیروز میگفتم برام مهم نیست
گوشیم هی زنگ میزد اما جواب نمیدادم عرق کرده بودم از گریه زیاد به نفس تنگی افتاده بودم اسپری آسم جلوم روی میز بود ولی دیگه این کابوس باید تموم میشد خسته شدم از بس که من دویدم دنبال آرامش اما اون ازم دور شد
تهیونگ بلند شد و اومد سمتم و گفت : داداش مطمئنی میخوای بری ایندفعه اگر بری دیگه راه برگشتی به سمت ا/ت نداری اون دختر دیگه نمی بخشتت
کلافه دستی به سرم کشیدم و گفتم : همینطوری هم منو نمیبخشه
گفت : اما جونگ کوک...
نزاشتم ادامه بده و گفتم : تهیونگ دارم میگم نمی بخشه خودش بهم گفت برم گفت باعث آزارشم
برگشتم سمته پنجره و گفتم : تا ۳ سال پیش بخاطر انتقام مونده بودم بعده سه سال بخاطر ا/ت برگشتم حالا هم دیگه دلیلی واسه برگشتن و موندن ندارم
تهیونگ میخواست چیزی بگه که در اتاق باز شد و نگهبان اومد داخل و گفت : قربان محموله ها رسیدن
نفس راحتی کشیدم و گفتم : باشه پس بریم
تهیونگ گفت : من دیگه میرم مراقب خودت باش
از زبان ا/ت
الان چند روزه در آرامش و تنهایی کاملم سره اجاق گاز بودم که گوشیم زنگ خورد بعده ۴ روز آنا داشت زنگ میزد با خوشحالی جواب دادم و گفتم : سلام آنا
گفت : سلام عجقم چطوری
گفتم : خوبم تو چطوری ، گفت : منم خوبم راستی خبر داری جونگ کوک داره میره
با تعجب گفتم : کجا میره مگه
گفت : از کره میخواد بره به احتمال زیاد امشب تهیونگ بهم گفت اینو
گفتم : برای همیشه میره ؟
گفت : آره بی معرفت داره واسه همیشه کره رو ترک میکنه
داشت حرف میزد که گوشی رو قطع کردم اشتهام کور شده بود اجاق گاز رو خاموش کردم بازم به زار زار افتاده بودم من بهش گفتم بره گفتم بره و دیگه برنگرده اگه بره من دیگه دلیلی واسه موندن ندارم هرچقدر بیشتر میمونم خدا بیشتر کسایی که برام مهم هستن رو ازم میگیره.. آخرین بار وقتی پدر و مادرم مرده بودن اینطوری گریه میکردم واسه کسی که تا دیروز میگفتم برام مهم نیست
گوشیم هی زنگ میزد اما جواب نمیدادم عرق کرده بودم از گریه زیاد به نفس تنگی افتاده بودم اسپری آسم جلوم روی میز بود ولی دیگه این کابوس باید تموم میشد خسته شدم از بس که من دویدم دنبال آرامش اما اون ازم دور شد
۱۳۷.۳k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.