"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 38
ویو ا/ت
با حرفی که زدم جونگکوک عصبی شد اما عصبانیتش رو کنترل کرد
کوک: یجورای خواهرمی؟*یکم عصبی*
ا/ت: امم اره*خنده*
ا/ت: امم من برم کمک کنم*لبخند*
از اونجا دور شدم ولی هنوز جونگکوک با نگاهای عصبانیش منو داشت میخورد...
رفتم سمت اشپز خونه پیش اجوما که یکم کمک کنم اما اجوما نزاشت چون مادر گفت بود من اگر کاری بخوام انجام بدم اجوما رو تنبیح میکنه.
منم حوصلم سر رفته بود اینجا هم کسی رو نمیشناختم برای همین رفتم بالا توی اتاقم.
ا/ت: چقد از اون دختره لیا بدم میاد اه خب به من چه شاید قراره ازدواج کنن*بغض*
داشتم با خودم فکر میکردم که یکی وارده اتاقم شد...
کوک: ا/ت این چه لباسیه پوشیدی اومدی پایین*یکم بلند*
ا/ت: وا چشه
کوک: اگر میخوای بیای پایین لباستو عوض میکنی وگرنه نمیای پایین*عصبی*
ا/ت: به تو چه*اروم*
کوک: به من چه..باشه.
کوک: برای خودت دردسر درست نکن که بعدا پشیمون بشی*رفت پایین*
منظورش از پشیمونی چی بود؟
ولش کن اصلا هر جور دلم بخواد لباس میپوشم.
به اون چه ربطی داره؟
بره پیش همون دختر خالش لیا منم هرجور لباس بخوام میپوشم...
از سر لج با جونگکوک که خودمم نمیدونم چرا ولی پاشدم لباسمو عوض کردمو یکی دیگه مثل همون اما یکم بازتر پوشیدم.
رفتم جلوی اینه ی ارایش ملایم کردم موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین...
ادامه دارد...
پارت 38
ویو ا/ت
با حرفی که زدم جونگکوک عصبی شد اما عصبانیتش رو کنترل کرد
کوک: یجورای خواهرمی؟*یکم عصبی*
ا/ت: امم اره*خنده*
ا/ت: امم من برم کمک کنم*لبخند*
از اونجا دور شدم ولی هنوز جونگکوک با نگاهای عصبانیش منو داشت میخورد...
رفتم سمت اشپز خونه پیش اجوما که یکم کمک کنم اما اجوما نزاشت چون مادر گفت بود من اگر کاری بخوام انجام بدم اجوما رو تنبیح میکنه.
منم حوصلم سر رفته بود اینجا هم کسی رو نمیشناختم برای همین رفتم بالا توی اتاقم.
ا/ت: چقد از اون دختره لیا بدم میاد اه خب به من چه شاید قراره ازدواج کنن*بغض*
داشتم با خودم فکر میکردم که یکی وارده اتاقم شد...
کوک: ا/ت این چه لباسیه پوشیدی اومدی پایین*یکم بلند*
ا/ت: وا چشه
کوک: اگر میخوای بیای پایین لباستو عوض میکنی وگرنه نمیای پایین*عصبی*
ا/ت: به تو چه*اروم*
کوک: به من چه..باشه.
کوک: برای خودت دردسر درست نکن که بعدا پشیمون بشی*رفت پایین*
منظورش از پشیمونی چی بود؟
ولش کن اصلا هر جور دلم بخواد لباس میپوشم.
به اون چه ربطی داره؟
بره پیش همون دختر خالش لیا منم هرجور لباس بخوام میپوشم...
از سر لج با جونگکوک که خودمم نمیدونم چرا ولی پاشدم لباسمو عوض کردمو یکی دیگه مثل همون اما یکم بازتر پوشیدم.
رفتم جلوی اینه ی ارایش ملایم کردم موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین...
ادامه دارد...
۲۷۲
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.