P13
P13
*معجزه من*
پارت 13
وقتی به خونه رسیدن یونگ سو درو باز کرد و وارد شدن که یهو یونا از شدت م..س..ت..ی افتاد تو ب.غل یونگ سو...یونگ سو بلندش کرد بردش تو اتاق یونا رو گذاشت رو تخ.ت و رفت تا لباسشو عوض کنه بعد 3 مین لباسشو عوض کرد و رفت کنار یونا بخوابه .یونا چشماشو باز کرد
~: ه..ه..م..م. یونگ سو(با صدای گرفته)عقب تر رفت و خودشو چ..سبوند به یونگ سو
~:دوست دارم
یونگ سو دستشو دور کم..رش انداخت محکم تر بغ..لش کرد
"":منم دوست دارم
و تو همون حالت خوابشون لرد
یونا صبح بیدار شد و باید میرفت دکتر تا درمانش رو شروع کنه.یونگ سو رو صدا زد و رفتن با هم صبحونه خوردن و به سمت دکتر راه افتادن بعد 5 مین به دکتر رسیدن و یونا به اتاق دکتر رفت
^^:سلام یونا
~:سلام دکتر
^^:برای درمان اومدی درسته؟
~:خب راستش اره اگر که امکان داره
بعد 3 مین دکتر از یونا ازمایش گرفت و وضع تومورش هنوز همون بود و نه خوب تر و نه بدتر شده بود و میتونست درمانش کنه ولی پذیرفتن این درمان یه ریسک بود
^^:یونا میتونی درمان شی ولی خب باید ریسک کنی و این درمانو شروع کنی
~:دکتر من تومورم هنوز وضعش ثابته چرا باید ریسک باشه؟
^^:چون این درمان سخته و نتونی دووم بیاری
فاش بک به یونگ سو که خارج از اتاق دکتر نشسته
از زبان خودش
امروز یونا قرار بود درمانشو شروع کنه ولی خب یه حس بدی دارم ...راجب به همه چیز این حسو دارم..به خاطر اینه که یونا رو.دوست دارم؟من اولین باریه که یه انسان رو دوست دارم یعنی قراره که اتفاقی بیوفته؟یونا خوب میشه ؟
فکرش درگیر بود که یونا از اتاق دکتر اومد بیرون
یونگ سو بلند شد و به سمتش رفت
"":چی شد یونا؟
~:قبول کردن این درمان ریسک داره و من نمیدونم باید چیکار کنم
"":بیا بریم راجبش باهم حرف میزنیم
از اتاق دکتر خارج شدن و یونگ سو به یه کافه رفت تا با یونا بتونه حرف بزنه
"":خب یونا بگو دکتر چی گفت
~:گفت درمان تومور من ریسکه چون خیلی سخته شاید نتونم دووم بیارم
"":یونا تو حالت خوب میشه خودت از پسش برمیای؟
~:نمیدونم یونگ سو
بعد 3 مین که قهوه خوردن یونا تصمیم گرفت فردا بره پیش دکتر تا درمان رو شروع کنه شاید ریسک بود ولی احتمالش هم داشت یونا دووم بیاره ...
به سمت یه رستوران حرکت کردن..و ناهار خوردن و به خونه برگشتن
Night time:
~:یونگ سو میای یه فیلم یبینیم؟
"":اره بریم
یونا یه فیلم گذاشت و داشتن باهم میدیدن .. که یونا یهو خوابش برد و یونگ سو اونو گذاشت تو اتاق و تلویزیونو خاموش کرد و باهم خواب.یدن
شرایط 5 یا 4 لایک 2 کامنت
*معجزه من*
پارت 13
وقتی به خونه رسیدن یونگ سو درو باز کرد و وارد شدن که یهو یونا از شدت م..س..ت..ی افتاد تو ب.غل یونگ سو...یونگ سو بلندش کرد بردش تو اتاق یونا رو گذاشت رو تخ.ت و رفت تا لباسشو عوض کنه بعد 3 مین لباسشو عوض کرد و رفت کنار یونا بخوابه .یونا چشماشو باز کرد
~: ه..ه..م..م. یونگ سو(با صدای گرفته)عقب تر رفت و خودشو چ..سبوند به یونگ سو
~:دوست دارم
یونگ سو دستشو دور کم..رش انداخت محکم تر بغ..لش کرد
"":منم دوست دارم
و تو همون حالت خوابشون لرد
یونا صبح بیدار شد و باید میرفت دکتر تا درمانش رو شروع کنه.یونگ سو رو صدا زد و رفتن با هم صبحونه خوردن و به سمت دکتر راه افتادن بعد 5 مین به دکتر رسیدن و یونا به اتاق دکتر رفت
^^:سلام یونا
~:سلام دکتر
^^:برای درمان اومدی درسته؟
~:خب راستش اره اگر که امکان داره
بعد 3 مین دکتر از یونا ازمایش گرفت و وضع تومورش هنوز همون بود و نه خوب تر و نه بدتر شده بود و میتونست درمانش کنه ولی پذیرفتن این درمان یه ریسک بود
^^:یونا میتونی درمان شی ولی خب باید ریسک کنی و این درمانو شروع کنی
~:دکتر من تومورم هنوز وضعش ثابته چرا باید ریسک باشه؟
^^:چون این درمان سخته و نتونی دووم بیاری
فاش بک به یونگ سو که خارج از اتاق دکتر نشسته
از زبان خودش
امروز یونا قرار بود درمانشو شروع کنه ولی خب یه حس بدی دارم ...راجب به همه چیز این حسو دارم..به خاطر اینه که یونا رو.دوست دارم؟من اولین باریه که یه انسان رو دوست دارم یعنی قراره که اتفاقی بیوفته؟یونا خوب میشه ؟
فکرش درگیر بود که یونا از اتاق دکتر اومد بیرون
یونگ سو بلند شد و به سمتش رفت
"":چی شد یونا؟
~:قبول کردن این درمان ریسک داره و من نمیدونم باید چیکار کنم
"":بیا بریم راجبش باهم حرف میزنیم
از اتاق دکتر خارج شدن و یونگ سو به یه کافه رفت تا با یونا بتونه حرف بزنه
"":خب یونا بگو دکتر چی گفت
~:گفت درمان تومور من ریسکه چون خیلی سخته شاید نتونم دووم بیارم
"":یونا تو حالت خوب میشه خودت از پسش برمیای؟
~:نمیدونم یونگ سو
بعد 3 مین که قهوه خوردن یونا تصمیم گرفت فردا بره پیش دکتر تا درمان رو شروع کنه شاید ریسک بود ولی احتمالش هم داشت یونا دووم بیاره ...
به سمت یه رستوران حرکت کردن..و ناهار خوردن و به خونه برگشتن
Night time:
~:یونگ سو میای یه فیلم یبینیم؟
"":اره بریم
یونا یه فیلم گذاشت و داشتن باهم میدیدن .. که یونا یهو خوابش برد و یونگ سو اونو گذاشت تو اتاق و تلویزیونو خاموش کرد و باهم خواب.یدن
شرایط 5 یا 4 لایک 2 کامنت
۵.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.