پارت ۴۰"انتقام"
"انتقام"
پارت ۴۰
[بچه ها عکس اسلاید دوم لباس ا.ت تو پارت قبلیه]
/از زبان ا.ت
_اما دیگه بیخیال شدم..از منتظر بودن برات از خودخواهی برای خودم و فقط بخاطر هایجین این همه مدت دنبالت گشتم!
جیمین یه قدم نزدیکم شد و قدمی دیگه جوری که فاصله چندانی نداشتیم اومدم یه قدم برم عقب که فهمیدم تکیه دادم به کابینت ها دستاشو دو طرف کابینت گذاشت و اومد جای گوشم
+یعنی میگی دیگه منو نمیخوای؟
منم آروم تو گوشش زمزمه کردم
_نه نمیخوامت!
جیمین صورتشو اورد روبه روی صورتم
+ولی تو متعلق به م..
تا خواست حرفشو کامل کنه سرفه هام شروع شد که جیمین رو هل دادم که خودش رفت عقب دستمو گذاشتم جلوی دهنم و یه دستمال از کِشا برداشتم و زود جلو دهنم گذاشتم چون مطمئنم الان دهنم پره خون شده جیمین اومد سمتم که زود از کنارش رد شدم و داخل دستشویی شدم بعد از شستن دهنم و دستام جلو آیینه واستادم که داشتم نفس نفس میزدم
_دیگه خیلی داره لفت پیدا میکنه..باید همه چی تموم کنم(زیر لبی)
یه نفس عمیق کشیدم و از دستشویی خارج شدم که دیدم جیمین پشت در واستاده
+ت..تو حالت خوبه؟
رفتم سمتش و تا حد امکان نزدیکش شدم که رفتم سمت لباش و یه مک محکمی زدم و شروع به بوسیدنش کردم و بعد چند لحظه رفتم عقب و رو به روش واستادم
_دیدی؟..حسش مثل قبل نیست چون رابطه ما همون رابطه قبلی نیست!..جیمین اصلا دیگه بهم نزدیک نشو بیا فقط در حد یه پدر مادر هایجین که باهم دوستن بمونیم.
جیمین مونده بود که باید چه واکنشی نشون بده فقط هاج و واج داشت نگام میکرد انگار نمیتونست حرفام و این حرکتمو حضم کنه که دستشو گرفتم بردمش سمت سالن و روی مبل نشوندمش خودمم رو به روش نشستم
_میخوام ببینمش
+کیو..
_اونروز تو رو با یه دختره کنار مهد هایجین دیدم..میخوام اونو ببینم
+اون جور تو که فکر می..
_هیش!..جیمین اصلا به من ربطی نداره حتی اگر خدمتکارت باشه!
_من میخوام ببینمش.
+باشه..قبلش بهم خبر بده بهش بگم.
یه لبخند زدم و از جام پاشدم رفتم سمت اتاق و پالتوم رو برداشتم و رفتم رو به روش واستادم
_من باید برم..تو یکم دیگه اگه میخوای اینجا بمون بلاخره خونه خودته!
یه لبخند زد و سرشو بالا پایین که از خونه خارج شدم و راه افتادم سمت مهمونی..
/از زبان جیمین
اصلا نمیتونستم اتفاقی که افتادو یه لحظه از ذهنم پاک کنم که بعد از رفتن ا.ت از سر جام پاشدم و رفتم سمت اتاقش و جلوی عکسمون نشستم و زانو هامو بغل کردم که اشک تو چشام حلقه زد
+ولی حسش مث قبل بود(زیر لبی)
اشک گوشه چشامو پاک کردم و یه نفس عمیق کشیدم من نباید دوباره هوایی بشم بعد ۶ سال نمیخوام یه درد به درداش اضافه کنم..ولی نباید ۶ سال گم گور میشدم باید زودتر برمیگشتم یا اصلا نباید میرفتم..همین افکارا داشت وجودمو میخورد.
از سرجام پاشدم رفتم سمت اتاق هایجین و داخل شدم روی تختش نشستم و دستامو رو بالشتش کشیدم
+ببخشید پسرم که اینقدر دیر کردم.
سرمو برگردوندم که چشم به کِشای هایجین خورد که درش نیمه باز بود رفتم سمتش و بازش کردم که عکس ا.ت و هایجین رو باهم دیدم که کنار هم با خنده واستاده بودن که برداشتمش و روی تخت هایجین دراز کشیدم و عکسو جلوی صورتم گرفتم و بهش زل زدم..
فکنم فرصت حس کردن خانواده رو خیلی وقته از دست دادمش و درد رو برای خودم انتخاب کردم..انگشتمو کشیدم رو عکس ا.ت و با حصرت نگاش میکردم
+منم دلم برات تنگ شده بود..
/از زبان ا.ت
تو کل راه وجودم درد میکرد دلم میخواست همینجا چشامو ببندم و برای همیشه از جسمم دوری کنم..اما حیف!
بلاخره بیخیال افکارم شدم و از ماشین پیاده شدم و سر و وضعمو درست کردم و راه افتادم سمت در ورودی بعد از اینکه داخل شدم چشم به یونا خورد که با لبخند رفتم سمتش که اومد بغلم کرد
یونا:عای خوش اومدی راپونزل!(خنده)
تکخنده ای زدم و کنارش روی میز واستادم بعد چند لحظه یونا برگشت طرفم
یونا: دختر تو چرا رنگت پریده؟نکنه دوباره سرفه هات شروع شده؟
یونا: قرصاتو خوردی دیگه ن؟
_وای یونا ولم کن مگه بچم این مدلی باهام رفتار میکنی!
بعد از این حرفم اخماش رفت تو هم که با خشم برگشت سمتم و انگشتشو گرفت طرفم
یونا:ببین ا.ت!..اصلا هیچوقت سعی نکن با قرصات با من شوخی کنی یا با سلامتیت باشه؟(جدی)
دستشو گرفتم و کشیدم پایین
_هیس زشته اینجا!..بعدشم خودم حواسم هست..
با یه چشم غره ای برگشت طرف خودش که چشمش..
پارت ۴۰
[بچه ها عکس اسلاید دوم لباس ا.ت تو پارت قبلیه]
/از زبان ا.ت
_اما دیگه بیخیال شدم..از منتظر بودن برات از خودخواهی برای خودم و فقط بخاطر هایجین این همه مدت دنبالت گشتم!
جیمین یه قدم نزدیکم شد و قدمی دیگه جوری که فاصله چندانی نداشتیم اومدم یه قدم برم عقب که فهمیدم تکیه دادم به کابینت ها دستاشو دو طرف کابینت گذاشت و اومد جای گوشم
+یعنی میگی دیگه منو نمیخوای؟
منم آروم تو گوشش زمزمه کردم
_نه نمیخوامت!
جیمین صورتشو اورد روبه روی صورتم
+ولی تو متعلق به م..
تا خواست حرفشو کامل کنه سرفه هام شروع شد که جیمین رو هل دادم که خودش رفت عقب دستمو گذاشتم جلوی دهنم و یه دستمال از کِشا برداشتم و زود جلو دهنم گذاشتم چون مطمئنم الان دهنم پره خون شده جیمین اومد سمتم که زود از کنارش رد شدم و داخل دستشویی شدم بعد از شستن دهنم و دستام جلو آیینه واستادم که داشتم نفس نفس میزدم
_دیگه خیلی داره لفت پیدا میکنه..باید همه چی تموم کنم(زیر لبی)
یه نفس عمیق کشیدم و از دستشویی خارج شدم که دیدم جیمین پشت در واستاده
+ت..تو حالت خوبه؟
رفتم سمتش و تا حد امکان نزدیکش شدم که رفتم سمت لباش و یه مک محکمی زدم و شروع به بوسیدنش کردم و بعد چند لحظه رفتم عقب و رو به روش واستادم
_دیدی؟..حسش مثل قبل نیست چون رابطه ما همون رابطه قبلی نیست!..جیمین اصلا دیگه بهم نزدیک نشو بیا فقط در حد یه پدر مادر هایجین که باهم دوستن بمونیم.
جیمین مونده بود که باید چه واکنشی نشون بده فقط هاج و واج داشت نگام میکرد انگار نمیتونست حرفام و این حرکتمو حضم کنه که دستشو گرفتم بردمش سمت سالن و روی مبل نشوندمش خودمم رو به روش نشستم
_میخوام ببینمش
+کیو..
_اونروز تو رو با یه دختره کنار مهد هایجین دیدم..میخوام اونو ببینم
+اون جور تو که فکر می..
_هیش!..جیمین اصلا به من ربطی نداره حتی اگر خدمتکارت باشه!
_من میخوام ببینمش.
+باشه..قبلش بهم خبر بده بهش بگم.
یه لبخند زدم و از جام پاشدم رفتم سمت اتاق و پالتوم رو برداشتم و رفتم رو به روش واستادم
_من باید برم..تو یکم دیگه اگه میخوای اینجا بمون بلاخره خونه خودته!
یه لبخند زد و سرشو بالا پایین که از خونه خارج شدم و راه افتادم سمت مهمونی..
/از زبان جیمین
اصلا نمیتونستم اتفاقی که افتادو یه لحظه از ذهنم پاک کنم که بعد از رفتن ا.ت از سر جام پاشدم و رفتم سمت اتاقش و جلوی عکسمون نشستم و زانو هامو بغل کردم که اشک تو چشام حلقه زد
+ولی حسش مث قبل بود(زیر لبی)
اشک گوشه چشامو پاک کردم و یه نفس عمیق کشیدم من نباید دوباره هوایی بشم بعد ۶ سال نمیخوام یه درد به درداش اضافه کنم..ولی نباید ۶ سال گم گور میشدم باید زودتر برمیگشتم یا اصلا نباید میرفتم..همین افکارا داشت وجودمو میخورد.
از سرجام پاشدم رفتم سمت اتاق هایجین و داخل شدم روی تختش نشستم و دستامو رو بالشتش کشیدم
+ببخشید پسرم که اینقدر دیر کردم.
سرمو برگردوندم که چشم به کِشای هایجین خورد که درش نیمه باز بود رفتم سمتش و بازش کردم که عکس ا.ت و هایجین رو باهم دیدم که کنار هم با خنده واستاده بودن که برداشتمش و روی تخت هایجین دراز کشیدم و عکسو جلوی صورتم گرفتم و بهش زل زدم..
فکنم فرصت حس کردن خانواده رو خیلی وقته از دست دادمش و درد رو برای خودم انتخاب کردم..انگشتمو کشیدم رو عکس ا.ت و با حصرت نگاش میکردم
+منم دلم برات تنگ شده بود..
/از زبان ا.ت
تو کل راه وجودم درد میکرد دلم میخواست همینجا چشامو ببندم و برای همیشه از جسمم دوری کنم..اما حیف!
بلاخره بیخیال افکارم شدم و از ماشین پیاده شدم و سر و وضعمو درست کردم و راه افتادم سمت در ورودی بعد از اینکه داخل شدم چشم به یونا خورد که با لبخند رفتم سمتش که اومد بغلم کرد
یونا:عای خوش اومدی راپونزل!(خنده)
تکخنده ای زدم و کنارش روی میز واستادم بعد چند لحظه یونا برگشت طرفم
یونا: دختر تو چرا رنگت پریده؟نکنه دوباره سرفه هات شروع شده؟
یونا: قرصاتو خوردی دیگه ن؟
_وای یونا ولم کن مگه بچم این مدلی باهام رفتار میکنی!
بعد از این حرفم اخماش رفت تو هم که با خشم برگشت سمتم و انگشتشو گرفت طرفم
یونا:ببین ا.ت!..اصلا هیچوقت سعی نکن با قرصات با من شوخی کنی یا با سلامتیت باشه؟(جدی)
دستشو گرفتم و کشیدم پایین
_هیس زشته اینجا!..بعدشم خودم حواسم هست..
با یه چشم غره ای برگشت طرف خودش که چشمش..
۲۲.۲k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.