خلاصه فیک عشق مخفی
خلاصه فیک عشق مخفی
ا.ت شاهزاده کشور دشمنه و تهیونگ هم ولیعهد کشور چوسان تقدیر باعث میشود این دو هم دیگه رو ملاقات کن
.................
پیشکار:قربان کجاید امپراتور شمارو احضار کرد
تهیونگ: باشه اومدم یعنی چی میخواد
پیشکار: سروم خواهش میکنم درست صحبت کنید الان شما ولیعهد این سرزمین هستید این نوع گفتار مناسب شما نیست
تهیونگ: باشه بابا فهمیدم ببخشید زور باش اگه دیر برم پدرم منو جر میده
پیشکار: سروم 😠😡😐
تهیونگ: بدو دیگه
پیشکار: ممکن نیست من به دلیل مرگ طبیعی بمیرم این منو دق میده
تهیونگ: پیشکار این همه غرغر نکن زود پیر میشی بهت میکن اجوشی
پیشکار: من حرفی برای گفتن ندارم
تهیونگ به قصری رفت که اون جا جلسه هارو برگذار میکن
تهیونگ: قربان امری داشتید منو احضار کردید
امپراتور: همون تور که خودت میدونی تو الان ولیعهد این کشوری و مسئولیت تمام مردم بعد از من به دوش توعه
تهیونگ: بله پدر جان میدونم
امپراتور: پسرم خودت رو برای جنگ با کشور مینگ اماده کن
قبل از این که من ری اکشنی نشون بدم وزیرا شروع به مخالفت کردن از یک طرف هم به نفع دشمنان من بود اخه من برادر کوچک تری به جونگکوک دارم که مادرش ملکه فعلی یه مادر من یعنی ملکه این هیون سال ها پیش به دلیل مریضی از دنیا رفت ولی از چند تا ندیمه شنیدم ملکه فعلی مادر منو با سم کشته ولی رابطه من و جونگکوک خیلی باهم خوبه نقش من توی زندگیش خیلی پر رنگه یادمه زمانی که بچه بودیم هر روز باهم بازی میکردیم چند بار هم دزدکی از قصر بیرون رفتیم با صدای پدر از افکارم بیرون اومدم
امپراتور:...
سلام این اولین باره که فیک مینویسم ممنون میشم که حمایت کنید اگه دوست داشتید توی کامنت ها بگید💜
ا.ت شاهزاده کشور دشمنه و تهیونگ هم ولیعهد کشور چوسان تقدیر باعث میشود این دو هم دیگه رو ملاقات کن
.................
پیشکار:قربان کجاید امپراتور شمارو احضار کرد
تهیونگ: باشه اومدم یعنی چی میخواد
پیشکار: سروم خواهش میکنم درست صحبت کنید الان شما ولیعهد این سرزمین هستید این نوع گفتار مناسب شما نیست
تهیونگ: باشه بابا فهمیدم ببخشید زور باش اگه دیر برم پدرم منو جر میده
پیشکار: سروم 😠😡😐
تهیونگ: بدو دیگه
پیشکار: ممکن نیست من به دلیل مرگ طبیعی بمیرم این منو دق میده
تهیونگ: پیشکار این همه غرغر نکن زود پیر میشی بهت میکن اجوشی
پیشکار: من حرفی برای گفتن ندارم
تهیونگ به قصری رفت که اون جا جلسه هارو برگذار میکن
تهیونگ: قربان امری داشتید منو احضار کردید
امپراتور: همون تور که خودت میدونی تو الان ولیعهد این کشوری و مسئولیت تمام مردم بعد از من به دوش توعه
تهیونگ: بله پدر جان میدونم
امپراتور: پسرم خودت رو برای جنگ با کشور مینگ اماده کن
قبل از این که من ری اکشنی نشون بدم وزیرا شروع به مخالفت کردن از یک طرف هم به نفع دشمنان من بود اخه من برادر کوچک تری به جونگکوک دارم که مادرش ملکه فعلی یه مادر من یعنی ملکه این هیون سال ها پیش به دلیل مریضی از دنیا رفت ولی از چند تا ندیمه شنیدم ملکه فعلی مادر منو با سم کشته ولی رابطه من و جونگکوک خیلی باهم خوبه نقش من توی زندگیش خیلی پر رنگه یادمه زمانی که بچه بودیم هر روز باهم بازی میکردیم چند بار هم دزدکی از قصر بیرون رفتیم با صدای پدر از افکارم بیرون اومدم
امپراتور:...
سلام این اولین باره که فیک مینویسم ممنون میشم که حمایت کنید اگه دوست داشتید توی کامنت ها بگید💜
۲.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.