همش تقصیر منه!
از سر بی حوصلگی میخوام یه داستان خیلی کوتاه بنویسم فقط همین یه قسمته
اول یکم راهنمایی میکنم
این داستان درباره تاکه میچیه
تاکه میچی خواهر بزرگتر داره که ۹ سال ازش بزرگتره یعنی توی این داستان خواهر تاکه میچی ۲۳ سالشه، و الان اتفاقاتی که قراره بیفته یه شب قبل از رفتن باجی از تومانه و تاکه میچی توی معبد پیش کل اعضای تومان عه
و اینجا تاکه میچی هنوز عضو تومان نیست و کیساکی رو هنوز ندیده، کسی نمیدونه تاکه میچی خواهر داره
بریم برای داستان
از زبون تاکه میچی:مایکی_کون داشت حرف میزد و درباره یه گنگ دیگه و دعوا ها صحبت میکرد که یه دفعه گوشیم زنگ خورد
کل اعضای تومان بهم نگاه کردن
تاکه میچی:عه..شرمنده...
به صفحه گوشی نگاه کرد*
نوشته بود:نه_سان¹
تاکه میچی از اعضا فاصله گرفت و رفت جای
خلوت
*ادامه قسمت بعد*
اول یکم راهنمایی میکنم
این داستان درباره تاکه میچیه
تاکه میچی خواهر بزرگتر داره که ۹ سال ازش بزرگتره یعنی توی این داستان خواهر تاکه میچی ۲۳ سالشه، و الان اتفاقاتی که قراره بیفته یه شب قبل از رفتن باجی از تومانه و تاکه میچی توی معبد پیش کل اعضای تومان عه
و اینجا تاکه میچی هنوز عضو تومان نیست و کیساکی رو هنوز ندیده، کسی نمیدونه تاکه میچی خواهر داره
بریم برای داستان
از زبون تاکه میچی:مایکی_کون داشت حرف میزد و درباره یه گنگ دیگه و دعوا ها صحبت میکرد که یه دفعه گوشیم زنگ خورد
کل اعضای تومان بهم نگاه کردن
تاکه میچی:عه..شرمنده...
به صفحه گوشی نگاه کرد*
نوشته بود:نه_سان¹
تاکه میچی از اعضا فاصله گرفت و رفت جای
خلوت
*ادامه قسمت بعد*
۴۶۳
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.