ₚ₁
ا/ت ویو:
امروز دانشگاه مهمونی داره و من باید از تابلوم رو نمایی کنم خیلی استرس داشتم حموم رفتم و بعد لباس پوشیدم(عکسشو گذاشتم)قرار بود یک شخص معروف برای دیدار از آثار بیاد پس آرایش کردم(عکسشو گذاشتم)
پرش به دانشگاه*
وارد دانشگاه شدم همه داشتن با نقاشی هاشون عکس میگرفتن و یک مرد که ظاهرا بادیگارد بود به همه گل میداد کنار اون مرد چهره آشنایی بود بیشتر توجه کردم درسته درسته همون مرد معروف که قرار بود راجع به نقاشی ها نظر بده اما به هیچ کدوم از نقاشی ها توجه نمیکرد تا اینکه مدتی به نقاشی من خیره شد کت و شلوار سیاهی پوشیده بود و عطر تندش ریه هامو میسوزوند درست شبیه خلافکارا بود بادیگارد یکی از گل ها رو به من داد که عطسه کردم من به همه گل ها به جز نرگس حساسیت داشتم پس ردش کردم با اینکار همه تعجب کردن و دوباره عطسه کردم
کارفرماش داشت منو آنالیز میکرد و بعد نقاشی رو و گفت : هم اثر و هم صاحب اثر سطیان با این حرفش خیلی عصبانی شدم و لبخند مصنوعی زدم
تهیونگ ویو*
تمام نقاشی ها بی ارزش بودن ولی یکیشون توجه منو به خودش جلب کرد نرگس هایی که دست یک دختر بچه بودن ولی کنار سایه دختر بچه تو نقاشی یک دختر بزرگ تر ایستاده بود سایه بدون انسان...
صاحب اور دختر خوشگلی بود لباسش از همه شیک تر بود اما رفتار سطحی داشت وقتی گل رو قبول نکرد تعجب کردم
پرش به دوساعت بعد *
تهیونگ ویو:
نشسته بودم کنار داورا که ناگهان...
امروز دانشگاه مهمونی داره و من باید از تابلوم رو نمایی کنم خیلی استرس داشتم حموم رفتم و بعد لباس پوشیدم(عکسشو گذاشتم)قرار بود یک شخص معروف برای دیدار از آثار بیاد پس آرایش کردم(عکسشو گذاشتم)
پرش به دانشگاه*
وارد دانشگاه شدم همه داشتن با نقاشی هاشون عکس میگرفتن و یک مرد که ظاهرا بادیگارد بود به همه گل میداد کنار اون مرد چهره آشنایی بود بیشتر توجه کردم درسته درسته همون مرد معروف که قرار بود راجع به نقاشی ها نظر بده اما به هیچ کدوم از نقاشی ها توجه نمیکرد تا اینکه مدتی به نقاشی من خیره شد کت و شلوار سیاهی پوشیده بود و عطر تندش ریه هامو میسوزوند درست شبیه خلافکارا بود بادیگارد یکی از گل ها رو به من داد که عطسه کردم من به همه گل ها به جز نرگس حساسیت داشتم پس ردش کردم با اینکار همه تعجب کردن و دوباره عطسه کردم
کارفرماش داشت منو آنالیز میکرد و بعد نقاشی رو و گفت : هم اثر و هم صاحب اثر سطیان با این حرفش خیلی عصبانی شدم و لبخند مصنوعی زدم
تهیونگ ویو*
تمام نقاشی ها بی ارزش بودن ولی یکیشون توجه منو به خودش جلب کرد نرگس هایی که دست یک دختر بچه بودن ولی کنار سایه دختر بچه تو نقاشی یک دختر بزرگ تر ایستاده بود سایه بدون انسان...
صاحب اور دختر خوشگلی بود لباسش از همه شیک تر بود اما رفتار سطحی داشت وقتی گل رو قبول نکرد تعجب کردم
پرش به دوساعت بعد *
تهیونگ ویو:
نشسته بودم کنار داورا که ناگهان...
۶.۱k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.