ستاره صورتی (P³)
ستاره صورتی (P³)
ویو (Boram) :
موقعی که به ماشین کوک رسیدیم ادرس خونمو بهش گفتم ، و فهمیدم که اطراف خونه خودم زندگی میکنه ، تقریبا نیم ساعت توی راه بودیم و هیچ حرفی نزدیم ، موقعی که رسیدیم کوک شمارشو بهم داد و گفت اگر برام اتفاقی افتاد بهش زنگ بزنم.
•••••
بورام : مرسی که رسوندید منو ، شبتون بخیر (خم میشه)
کوک : خواهش میکنم ، شب توام بخیر ، مواظب خودت باش
بورام : چشم
•••••
ویو (Boram) : «3:05 at night»
داشتم خواب میدیدم که دوباره همون کابوس بچه گی هام اومد به خوابم.
«فلش بک به 10 سالگی بورام»
ویو (Boram) :
مثل همیشه داشتم تو پارک بازی میکردم که ی پسر رو دیدم که داشت دنبال عروسکش میگشت من بهش کمک کردم تا عروسکشو پیدا کنه ولی یهو ی عروسک توجهمو جلب کرد ، ی خرگوش بود دنبالش رفتم ، موقعی که میخواستم برش دارم حس کردم ی نفر منو بیهوش کرد ، موقعی که بیدار شدم توی ی اتاق بودم.
چشمام درست نمیدید نمیتونستم صورتشو واضح ببینم انگار اون مرد ی پسر کنارش بود شبیه همونی بود که توی پارک عروسکشو گم کرده بود ، اون مرد بابامو گروگان گرفته بود و داشت میکشتش ، منم بعد از کلی جیغ و داد پدرمو از دست دادم و دیگه هیچوقت اون مردو ندیدم.
«پایان فلش بک»
•••••
بورام : اون.. اون پسر... جون...جونگ ک...کوک بود (ترس)
•••••
«مکالمه کوک و بورام»
بورام : کوک بیداری ؟
کوک : اره چیشده ؟
بورام : میشه بیای خونم ؟
کوک : باشه الان میام ، اتفاقی افتاده ؟
بورام : باید درباره ی چیز خیلی مهم باهات حرف بزنم
کوک : الان میام.
«پایان»
•••••
ویو (Jeon Jungkook) : «3:47 at night»
بعد از چند دقیقه به خونه بورام رسیدم ، ماشینو پارک کردم و زنگ خونه بورام رو زدم.
بعد از ۱۰ دقیقه کل اتفاق خوابشو برام تعریف کرد و برام این قضیه خیلی اشنا بود ، نکنه که...
•••••
بورام : من فکر میکنم اون کسی که بابای منو کشته پدر توعه
کوک : معذرت میخوام بورام من نمیخواستم اتفاقی برات بیوفته ، پدر من درسته توی باند مافیا کار میکرده اما اگه کارایی که بهش میگفتنو انجام نمیداد الان نه من وجود داشتم نه نسلم
بورام : میدونم همه اینارو میدونم ، میشه حداقل مواظب من باشی ؟
کوک : من هیچوقت بلایی سرت نمیارم
بورام : پس اون پسر تو بودی اره ؟
کوک : ا..اره.
بورام : (گریه)
کوک : هیشش اروم باش ، قول میدم بلایی سرت نیاد خب ؟
بورام : اگه تو نبودی برای بابامم اتفاقی نمیوفتاد (داد)
کوک : معذرت میخوام بورام
بورام : حرف نزن و از خونم برو بیرون
کوک : بورام...
بورام : هیچی نگو
کوک : پدرت میخواست بخاطر پول شمارو بکشه
بورام : گفتم هی... صبر کن چی ؟
کوک : بابات میخواست شمارو بکشه تا ی زندگی عالی رو برای خودش بسازه
بورام : نه این دروغه
•••••
کام این پستو به ۱۰ برسونین برای پارت بعد
ویو (Boram) :
موقعی که به ماشین کوک رسیدیم ادرس خونمو بهش گفتم ، و فهمیدم که اطراف خونه خودم زندگی میکنه ، تقریبا نیم ساعت توی راه بودیم و هیچ حرفی نزدیم ، موقعی که رسیدیم کوک شمارشو بهم داد و گفت اگر برام اتفاقی افتاد بهش زنگ بزنم.
•••••
بورام : مرسی که رسوندید منو ، شبتون بخیر (خم میشه)
کوک : خواهش میکنم ، شب توام بخیر ، مواظب خودت باش
بورام : چشم
•••••
ویو (Boram) : «3:05 at night»
داشتم خواب میدیدم که دوباره همون کابوس بچه گی هام اومد به خوابم.
«فلش بک به 10 سالگی بورام»
ویو (Boram) :
مثل همیشه داشتم تو پارک بازی میکردم که ی پسر رو دیدم که داشت دنبال عروسکش میگشت من بهش کمک کردم تا عروسکشو پیدا کنه ولی یهو ی عروسک توجهمو جلب کرد ، ی خرگوش بود دنبالش رفتم ، موقعی که میخواستم برش دارم حس کردم ی نفر منو بیهوش کرد ، موقعی که بیدار شدم توی ی اتاق بودم.
چشمام درست نمیدید نمیتونستم صورتشو واضح ببینم انگار اون مرد ی پسر کنارش بود شبیه همونی بود که توی پارک عروسکشو گم کرده بود ، اون مرد بابامو گروگان گرفته بود و داشت میکشتش ، منم بعد از کلی جیغ و داد پدرمو از دست دادم و دیگه هیچوقت اون مردو ندیدم.
«پایان فلش بک»
•••••
بورام : اون.. اون پسر... جون...جونگ ک...کوک بود (ترس)
•••••
«مکالمه کوک و بورام»
بورام : کوک بیداری ؟
کوک : اره چیشده ؟
بورام : میشه بیای خونم ؟
کوک : باشه الان میام ، اتفاقی افتاده ؟
بورام : باید درباره ی چیز خیلی مهم باهات حرف بزنم
کوک : الان میام.
«پایان»
•••••
ویو (Jeon Jungkook) : «3:47 at night»
بعد از چند دقیقه به خونه بورام رسیدم ، ماشینو پارک کردم و زنگ خونه بورام رو زدم.
بعد از ۱۰ دقیقه کل اتفاق خوابشو برام تعریف کرد و برام این قضیه خیلی اشنا بود ، نکنه که...
•••••
بورام : من فکر میکنم اون کسی که بابای منو کشته پدر توعه
کوک : معذرت میخوام بورام من نمیخواستم اتفاقی برات بیوفته ، پدر من درسته توی باند مافیا کار میکرده اما اگه کارایی که بهش میگفتنو انجام نمیداد الان نه من وجود داشتم نه نسلم
بورام : میدونم همه اینارو میدونم ، میشه حداقل مواظب من باشی ؟
کوک : من هیچوقت بلایی سرت نمیارم
بورام : پس اون پسر تو بودی اره ؟
کوک : ا..اره.
بورام : (گریه)
کوک : هیشش اروم باش ، قول میدم بلایی سرت نیاد خب ؟
بورام : اگه تو نبودی برای بابامم اتفاقی نمیوفتاد (داد)
کوک : معذرت میخوام بورام
بورام : حرف نزن و از خونم برو بیرون
کوک : بورام...
بورام : هیچی نگو
کوک : پدرت میخواست بخاطر پول شمارو بکشه
بورام : گفتم هی... صبر کن چی ؟
کوک : بابات میخواست شمارو بکشه تا ی زندگی عالی رو برای خودش بسازه
بورام : نه این دروغه
•••••
کام این پستو به ۱۰ برسونین برای پارت بعد
۷.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.