۲۶
جکی:من چیکار کنم اون شروع کرد
&جکسون تو مرا بچه بازی درمیاری...امروز باید چند تا نکنه رو یاد بگیره برین یه میرم ورزش کنم...
به جونگ کوک خیره شده بودم
&یا جی هی برو دیگه
+جونگ کوکا منو پیش این هیولا تنها نزار
&جی هی؟یا جی هی ولم کن
+نهههه
جکی:من هیولا نیستم
+تو هیولا نیستی...تو یه***
جکی:ایناها...جی کی من به این ورزش یاد نمیدم
اینو گفت و رفت
&جی هی تو چجوری میخوای روی پای خودت وایستی؟
+مثل آدم
&نوچ...تو باید قوی باشی..از سنت خجالت بکش برو و مثل یه آدم باهاش ورزش یاد بگیر با مشتات بزنتش
+باشه...من رفتم بای
&آفرین دختر خوب
بدو بدو رفتم داخل اتاق بوکس
در باز بود برای اینکه جلب توجه کنم با مشتم به در کوبیدم که احساس خرد شدن انگشتامو حس کردم
برای اینکه ضایع نشم همونطوری موندم
جکی:چی میخوای؟
+اومدم باهات بجنگم
خندید
جکی:اومدی بجنگی یا یاد بگیری؟
+هردو...اول یاد میگیرم بعد میکشمت
جکی:اوففف خیله خوب بیا داخل
رفتم داخل
جکی:اول از همه باید یاد بگیری درست مشت و توی دستات بگیری
+خوب؟
جکی:اینطوری
دستامو گرفت و مشتامو بست یکی از دستام جلو اونیکی عقب یکی از پاهام جلد و یکیشون عقب
جکی:خوب حالا مشت بزن،نه اشتباهه...اکه اجازه بدی میخوام از پشت بهت یاد بدم
+خیله خوب
اومد پشتم و مشتامو توی دستاش گرفت و یکی به یکی جلو میبرد
جکی:اول این،بعد این،اول این،بعد این،آفرین بزن...بزن...بزن...بزننن...آفرین عالیه
+آیییی دستام درد گرفت
جکی:هنوز مونده،بیا اینارو دستت کن
+وایسا سویشترمو دربیارم گرمه
سویشرت رو دراوردم دراوردم به گوشه انداختم
جکی:واقعا بازوهات خیلی کوچیکه...اینارو تو یه هفته عضله دار میکنم
دستکش هارو دستم کردم رفتیم پیش کیسه بوکس
جکی:خوب همون مشتارو که بهت یاد دادم به این بوکس بزن هرچه محکمتر بزنی بهتره
+اوکی
همونارو به بوکس میزدم انقدر محکم زدم که احساس میکردم همه دردام دارن خالی میشن
نمیدونم چقدر گذشته که دارم به کیسه ضربه میزنم با صدای جکسون به خودم اومدم
جکی:بسه تموم شد...عالی بودی
+خودم میدونستم
جکی:حالا این دستکش های نخی رو دستت کن و به شکمم مشت بزن
رفتم دستکش هارو پوشیدم
+آخه دردت میاد
جکی:چی؟دردم میاد؟هه تو فقط یه جوجه هستی بزن
وقتی اینو گفت اعصبام بهم خورد مشتامو محکم گرفتم و مشت دست راستم با داد به شکمش زدم که از درد به خودش پیچید
+هه بهت که گفتم دردت میاد
جکی:برو برو وقتت تموم شد
+اوکی بای
سویشرتمو برداشتم و رفتم پیش جونگ کوک
+های کوکی
&تموم شد؟
+اوهوم بریم؟
&سویشرتو بپوش
+اوفففف چرا انقدر غیرتی هستی تو پسر
سویشرت و پوشیدم راه افتادیم ساعت ۳ رسیدیم به خونه روی تختم دراز کشیدم واقعا بدنم درد میکرد وقتی بیدار شدم ساعت ۴ بود
&جکسون تو مرا بچه بازی درمیاری...امروز باید چند تا نکنه رو یاد بگیره برین یه میرم ورزش کنم...
به جونگ کوک خیره شده بودم
&یا جی هی برو دیگه
+جونگ کوکا منو پیش این هیولا تنها نزار
&جی هی؟یا جی هی ولم کن
+نهههه
جکی:من هیولا نیستم
+تو هیولا نیستی...تو یه***
جکی:ایناها...جی کی من به این ورزش یاد نمیدم
اینو گفت و رفت
&جی هی تو چجوری میخوای روی پای خودت وایستی؟
+مثل آدم
&نوچ...تو باید قوی باشی..از سنت خجالت بکش برو و مثل یه آدم باهاش ورزش یاد بگیر با مشتات بزنتش
+باشه...من رفتم بای
&آفرین دختر خوب
بدو بدو رفتم داخل اتاق بوکس
در باز بود برای اینکه جلب توجه کنم با مشتم به در کوبیدم که احساس خرد شدن انگشتامو حس کردم
برای اینکه ضایع نشم همونطوری موندم
جکی:چی میخوای؟
+اومدم باهات بجنگم
خندید
جکی:اومدی بجنگی یا یاد بگیری؟
+هردو...اول یاد میگیرم بعد میکشمت
جکی:اوففف خیله خوب بیا داخل
رفتم داخل
جکی:اول از همه باید یاد بگیری درست مشت و توی دستات بگیری
+خوب؟
جکی:اینطوری
دستامو گرفت و مشتامو بست یکی از دستام جلو اونیکی عقب یکی از پاهام جلد و یکیشون عقب
جکی:خوب حالا مشت بزن،نه اشتباهه...اکه اجازه بدی میخوام از پشت بهت یاد بدم
+خیله خوب
اومد پشتم و مشتامو توی دستاش گرفت و یکی به یکی جلو میبرد
جکی:اول این،بعد این،اول این،بعد این،آفرین بزن...بزن...بزن...بزننن...آفرین عالیه
+آیییی دستام درد گرفت
جکی:هنوز مونده،بیا اینارو دستت کن
+وایسا سویشترمو دربیارم گرمه
سویشرت رو دراوردم دراوردم به گوشه انداختم
جکی:واقعا بازوهات خیلی کوچیکه...اینارو تو یه هفته عضله دار میکنم
دستکش هارو دستم کردم رفتیم پیش کیسه بوکس
جکی:خوب همون مشتارو که بهت یاد دادم به این بوکس بزن هرچه محکمتر بزنی بهتره
+اوکی
همونارو به بوکس میزدم انقدر محکم زدم که احساس میکردم همه دردام دارن خالی میشن
نمیدونم چقدر گذشته که دارم به کیسه ضربه میزنم با صدای جکسون به خودم اومدم
جکی:بسه تموم شد...عالی بودی
+خودم میدونستم
جکی:حالا این دستکش های نخی رو دستت کن و به شکمم مشت بزن
رفتم دستکش هارو پوشیدم
+آخه دردت میاد
جکی:چی؟دردم میاد؟هه تو فقط یه جوجه هستی بزن
وقتی اینو گفت اعصبام بهم خورد مشتامو محکم گرفتم و مشت دست راستم با داد به شکمش زدم که از درد به خودش پیچید
+هه بهت که گفتم دردت میاد
جکی:برو برو وقتت تموم شد
+اوکی بای
سویشرتمو برداشتم و رفتم پیش جونگ کوک
+های کوکی
&تموم شد؟
+اوهوم بریم؟
&سویشرتو بپوش
+اوفففف چرا انقدر غیرتی هستی تو پسر
سویشرت و پوشیدم راه افتادیم ساعت ۳ رسیدیم به خونه روی تختم دراز کشیدم واقعا بدنم درد میکرد وقتی بیدار شدم ساعت ۴ بود
۱۵.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.