p8
ویو ادمین
اعضا با عجله دویدن سمت اتاق ات و دیدن ات افتاده رو زمین و سرفه خون میکنه
جین: حتما مال حساسیته سریع ببریمش دکتر ( نگران)
کوک: منو و تهیونگ و نامجون میریم بقیتون برین همونجایی که میدونین (اشاره به شرکت بازرسی که اونجا کار میکنن)
جیهوپ: حله
...
ات: چیشده وای نه مال حساسیتم بود ببخشید
تهیونگ: اشکال نداره (ذهن تهیونگ:ببین به خاطر یه ماموریت چه گرفتار شدیما)
کوک: مگه نگفتم زود تر بریم دکتر
ات: نمیدونستم اینجوری میشه اخرین باری که شیر خوردم به غیر از امشب یادم نمیاد
نامجون: دکتر گفت باید تا چند روز اینجا باشه
ات: چ... چی... تا... تا... چند روز؟(ذهن ات: من از بیمارستان متنفرم تازه کلی کار اخر هفته یعنی پس فردا تو شرکت دارم وای وای نهههههه)
تهیونگ: حالت خوبه
ات: اره فقط من اخر هفته کلی کار دارم نمیشه زود تر مرخص بشم
نامجون: اخر هفته؟ چه کاری بگو کوک بره انجام بده
ات: هی... هیچی ولش کن (ذهن ات: حالا چه خاکی تو سرم کنم فهمیدم به اون سونگ هو لاس زن میگم اگه شغلم مخفی نبود ترجیح میدادم به کوک بگم تا اون)
نامجون: کوک منو تهیونگ میریم امشبو پیش ات بمون ما یه وکاری داریم
کوک: اکی گرفتم خداحافظ
...
کوک: برم یه چیزی بگیرم برای شام بخوریم حتما گرسنه ای
ات: ممنون (ذهن ات: تو این موقعیت فرصت میکنم به سونگ هو زنگ بزن)
...
ویو ات
ماجرا رو برای سونگ هو تعریف کردم وقتی کوک اومد یه دنیا خوراکی خریده بود داشتیم میخوردیم که یه هو...
ویو کوک
برای به دست اوردن دل ات کلی خوراکی خریدم... داشتیم میخوردیم که یه هو...
فاز خودمو درک نمیکنم مثل سگ خوابم میاد بعد نشستم واستون ساعت ۲ شب فیک مینویسم و تو خماریتون میزارم
اعضا با عجله دویدن سمت اتاق ات و دیدن ات افتاده رو زمین و سرفه خون میکنه
جین: حتما مال حساسیته سریع ببریمش دکتر ( نگران)
کوک: منو و تهیونگ و نامجون میریم بقیتون برین همونجایی که میدونین (اشاره به شرکت بازرسی که اونجا کار میکنن)
جیهوپ: حله
...
ات: چیشده وای نه مال حساسیتم بود ببخشید
تهیونگ: اشکال نداره (ذهن تهیونگ:ببین به خاطر یه ماموریت چه گرفتار شدیما)
کوک: مگه نگفتم زود تر بریم دکتر
ات: نمیدونستم اینجوری میشه اخرین باری که شیر خوردم به غیر از امشب یادم نمیاد
نامجون: دکتر گفت باید تا چند روز اینجا باشه
ات: چ... چی... تا... تا... چند روز؟(ذهن ات: من از بیمارستان متنفرم تازه کلی کار اخر هفته یعنی پس فردا تو شرکت دارم وای وای نهههههه)
تهیونگ: حالت خوبه
ات: اره فقط من اخر هفته کلی کار دارم نمیشه زود تر مرخص بشم
نامجون: اخر هفته؟ چه کاری بگو کوک بره انجام بده
ات: هی... هیچی ولش کن (ذهن ات: حالا چه خاکی تو سرم کنم فهمیدم به اون سونگ هو لاس زن میگم اگه شغلم مخفی نبود ترجیح میدادم به کوک بگم تا اون)
نامجون: کوک منو تهیونگ میریم امشبو پیش ات بمون ما یه وکاری داریم
کوک: اکی گرفتم خداحافظ
...
کوک: برم یه چیزی بگیرم برای شام بخوریم حتما گرسنه ای
ات: ممنون (ذهن ات: تو این موقعیت فرصت میکنم به سونگ هو زنگ بزن)
...
ویو ات
ماجرا رو برای سونگ هو تعریف کردم وقتی کوک اومد یه دنیا خوراکی خریده بود داشتیم میخوردیم که یه هو...
ویو کوک
برای به دست اوردن دل ات کلی خوراکی خریدم... داشتیم میخوردیم که یه هو...
فاز خودمو درک نمیکنم مثل سگ خوابم میاد بعد نشستم واستون ساعت ۲ شب فیک مینویسم و تو خماریتون میزارم
۶.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.