قلب یخی 𝐩𝐚𝐫𝐭 ⑤
ویو جیمین:
با پسرا راه افتادیم سمت اردو
رسبیدیم به مقصد رفتیم. توی چارد مخصوص نشستیم و ته گفت میخواد به منشی جعون اعتراف کنه
از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ناراحت
داشتیم میگشتیم ک تصمیم گرفتم برم و به سانا حسمو بگم
پس با جیمین و کوک هماهنگ کردیم و رفتیم پیش مربی
و باهاش شروع کردم به صحبت کردن
گفت شب با پسرا باید اینجا رو تزیین کنیم تا بعد ازش خاستگاری کنم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
شب شده بود رفتم برای خودم توی فضای ازاد یه چرخی بزنم ک دیدم همه جا تزیین شده و مربی و پسرا نیستن
یهو یه نفر از پشت چشمامو گرفت و منو میبرد به سمت یه جا وقتی چشمامو باز کردم دیدم تهیونگ جلوم زانو زده
.
_خانم جئون حاضری با من ازدواج کنی؟
+هققق اره*گریه*
_[🫂] کردن سانا*
.
.
.
*5 ماه بعد*
.
.
.
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
منو ته الان 2 ماهه باهم ازدواج کردیم
و زندگی ما همیشه با خوشی میگذشت:)
.
.
.
.
.
.
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
پایان:)
حمایت یادتون نره 🥺🤍
با پسرا راه افتادیم سمت اردو
رسبیدیم به مقصد رفتیم. توی چارد مخصوص نشستیم و ته گفت میخواد به منشی جعون اعتراف کنه
از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ناراحت
داشتیم میگشتیم ک تصمیم گرفتم برم و به سانا حسمو بگم
پس با جیمین و کوک هماهنگ کردیم و رفتیم پیش مربی
و باهاش شروع کردم به صحبت کردن
گفت شب با پسرا باید اینجا رو تزیین کنیم تا بعد ازش خاستگاری کنم
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
شب شده بود رفتم برای خودم توی فضای ازاد یه چرخی بزنم ک دیدم همه جا تزیین شده و مربی و پسرا نیستن
یهو یه نفر از پشت چشمامو گرفت و منو میبرد به سمت یه جا وقتی چشمامو باز کردم دیدم تهیونگ جلوم زانو زده
.
_خانم جئون حاضری با من ازدواج کنی؟
+هققق اره*گریه*
_[🫂] کردن سانا*
.
.
.
*5 ماه بعد*
.
.
.
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
ویو سانا:
منو ته الان 2 ماهه باهم ازدواج کردیم
و زندگی ما همیشه با خوشی میگذشت:)
.
.
.
.
.
.
.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇.ෆ˟̑**̑˟̑ෆ.₊̣̇
پایان:)
حمایت یادتون نره 🥺🤍
۲۰.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.