🖤دریای سیاه🖤پارت اولـــ🖤
یـــونا: فردا مراسم فرش قرمز بود و امروز، اچا اومده بود خونم تا باهم
بریم دریا. با اینکه ۵ ساله خوانندم
هنوزم سر مراسما استرس میگیرم
و دریا، تنها چیزیه که میتونه
آرومم کنه. تنها خاطره ای که از
مادرم دارم روز مرگشه.
آچا: یونا، من آمادم. بریم.
یونا: باشه آچا، الان میام.
چوها اومده؟ آچا: اره. دم دره.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه نفس عمیق کشیدم و بوی
دریا رو وارد ریه هام کردم. ناخودآگاه
لبخند زدم و نشستم. آچا و چوها
رفته بودن شیرکاکائو بگیرن.
سومین چیز موردعلاقم.
بلند شدم و رفتم تو دریا.
فقط تا گردنم بود. صدای
برخورد چیزی با خودمو
شنیدم و چند ثانیه بعد،
ریه هام پر از اب شور دریا
شده بود.
(میدونم کم بود. ببخشید)
(پارت بعد ۱٠ لایک)
بریم دریا. با اینکه ۵ ساله خوانندم
هنوزم سر مراسما استرس میگیرم
و دریا، تنها چیزیه که میتونه
آرومم کنه. تنها خاطره ای که از
مادرم دارم روز مرگشه.
آچا: یونا، من آمادم. بریم.
یونا: باشه آچا، الان میام.
چوها اومده؟ آچا: اره. دم دره.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه نفس عمیق کشیدم و بوی
دریا رو وارد ریه هام کردم. ناخودآگاه
لبخند زدم و نشستم. آچا و چوها
رفته بودن شیرکاکائو بگیرن.
سومین چیز موردعلاقم.
بلند شدم و رفتم تو دریا.
فقط تا گردنم بود. صدای
برخورد چیزی با خودمو
شنیدم و چند ثانیه بعد،
ریه هام پر از اب شور دریا
شده بود.
(میدونم کم بود. ببخشید)
(پارت بعد ۱٠ لایک)
۳.۲k
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.