وقتی دوست باباته
وقتی دوست باباته
م.ت:ا.ت بلندشو رسیدیم
ا.ت:هوف مامان بزارم بخوابم(خابالو)
م.ت:دخترم ما الان تو سئولیم بلند شو
سریع چشامو باز کردم
ا.ت:وایی رسیدیم
سریع از هواپیما پیاده شدم تا هیونجین ببینم اما هیونجین نبود
ا.ت:پس هیونجین کجاست؟
پ.ت:دخترم اون چند سال ازت بزرگتره عمو صداش کن واینکه اون خودش ماشین فرستاده تا مارو ببره ویلا
ازحرف بابام دندونامو بهم فشردم نکنه این حس و هیونجین هم داره عاحح ا.ت بیخیال آومدی سئول خوش باش
سوار یه ون مشکی شدیم تموم مدت رو بیرون خیره شدم بودم تا ماشین ایستاد
راننده:رسیدیم قربان
یکی یکی از ماشین پیاده شدیم روبه رومون یه ویلا بزرگ مشکی قرارداشت
دیدم در عمارت باز شد دو جفت کفش های چرم
با تیپ خیلی مردونه جلوروم قرار گرفت یکم بالاترو نگاه کردم که دیدم هیونجین اون خالکوبی های کوفتیش بدجور هاتش کرده بود مخصوصا اون پیرسینگ لبش اومد جلو سلام کرد
ب.ت:رفیق خیلی وقت بود ندیده بودمت
هیونجین:منم همینطور سلام مادمازل(روبه مامانم)
به من که رسید خواستم باذوق سلام بدم که خیلی سرد سلام داد هنوزم همونجوری بود همون اخلاق همون رفتار همون عطر تلخ و تند
وارد عمارت شدیم من یه لحظه هم چشم ازش بر نمیداشتم
م.ت:اتاق ا.ت کجاست خیلی خستس باید بره بخوابه
ا.ت:ولیی مامان منکه خوابم نمیاد
دیدم مامانم چشاشو نازک کرد من با یه چش غره رو به هیونجین وایسادم که دیدم به این کارم پوزخند زد
ا.ت:خب اتاقم کجاست
هیونجین:خیلی بزرگ شدی ا.ت اونموقع خیلی کوچولو بودی البته هنوزم بچه ای اتاقت طبقه بالا سمت راست
هیچی نگفتم سعی کردم عصبانی نشم یه نفس عمیق کشیدم رفتم بالا درو باز کردم کیفمو گذاشتم روتخت از اتاق اومدم بیرون دقیقا بعل اتاق من یه اتاق با دره مشکی بود کنجکاو شدم رفتم داخلش یه تم مشکی طوسی بود فهمیدم اتاق هیونجین دقیقا بعل اتاقه منه رفتم جلو میزش که یه چیزی دیدم دستم گرفتمش
ا.ت:این چیه دیگه ؟
روشو برگردوندم تا بخونمش که دیدم نوشته کان*دوم چشمام از تعجب گرد شده بود در باز شد منم سریع برگشتم سمت در که دیدم هیونجین دست به سینه وایساده داره منو نگاه میکنه منم ماتم برده بود هیچی نمیگفتم تا اینکه
گفت
هیونجین:فضولی کردنت تموم شد؟
ا.ت:من... داشتم..
به دستام خیره شدم که کان*دوم تو دستم بود سریع دستامو پشت گرفتم که به کارم پوزخند زد
اومد سمتم دستشو انداخت دور کمرم دستامو از هم باز کرد کان*دومو از تود دستام برداشتو گفت
هیونجین:این مال تو نیست هنوز بچه ای واسه فهمیدن این چیز
سریع رفتم عقب
ا.ت:ولی من به اندازه ی کافی بزرگ شدم و میدونم اون چیه تو دستت
م.ت:ا.ت بلندشو رسیدیم
ا.ت:هوف مامان بزارم بخوابم(خابالو)
م.ت:دخترم ما الان تو سئولیم بلند شو
سریع چشامو باز کردم
ا.ت:وایی رسیدیم
سریع از هواپیما پیاده شدم تا هیونجین ببینم اما هیونجین نبود
ا.ت:پس هیونجین کجاست؟
پ.ت:دخترم اون چند سال ازت بزرگتره عمو صداش کن واینکه اون خودش ماشین فرستاده تا مارو ببره ویلا
ازحرف بابام دندونامو بهم فشردم نکنه این حس و هیونجین هم داره عاحح ا.ت بیخیال آومدی سئول خوش باش
سوار یه ون مشکی شدیم تموم مدت رو بیرون خیره شدم بودم تا ماشین ایستاد
راننده:رسیدیم قربان
یکی یکی از ماشین پیاده شدیم روبه رومون یه ویلا بزرگ مشکی قرارداشت
دیدم در عمارت باز شد دو جفت کفش های چرم
با تیپ خیلی مردونه جلوروم قرار گرفت یکم بالاترو نگاه کردم که دیدم هیونجین اون خالکوبی های کوفتیش بدجور هاتش کرده بود مخصوصا اون پیرسینگ لبش اومد جلو سلام کرد
ب.ت:رفیق خیلی وقت بود ندیده بودمت
هیونجین:منم همینطور سلام مادمازل(روبه مامانم)
به من که رسید خواستم باذوق سلام بدم که خیلی سرد سلام داد هنوزم همونجوری بود همون اخلاق همون رفتار همون عطر تلخ و تند
وارد عمارت شدیم من یه لحظه هم چشم ازش بر نمیداشتم
م.ت:اتاق ا.ت کجاست خیلی خستس باید بره بخوابه
ا.ت:ولیی مامان منکه خوابم نمیاد
دیدم مامانم چشاشو نازک کرد من با یه چش غره رو به هیونجین وایسادم که دیدم به این کارم پوزخند زد
ا.ت:خب اتاقم کجاست
هیونجین:خیلی بزرگ شدی ا.ت اونموقع خیلی کوچولو بودی البته هنوزم بچه ای اتاقت طبقه بالا سمت راست
هیچی نگفتم سعی کردم عصبانی نشم یه نفس عمیق کشیدم رفتم بالا درو باز کردم کیفمو گذاشتم روتخت از اتاق اومدم بیرون دقیقا بعل اتاق من یه اتاق با دره مشکی بود کنجکاو شدم رفتم داخلش یه تم مشکی طوسی بود فهمیدم اتاق هیونجین دقیقا بعل اتاقه منه رفتم جلو میزش که یه چیزی دیدم دستم گرفتمش
ا.ت:این چیه دیگه ؟
روشو برگردوندم تا بخونمش که دیدم نوشته کان*دوم چشمام از تعجب گرد شده بود در باز شد منم سریع برگشتم سمت در که دیدم هیونجین دست به سینه وایساده داره منو نگاه میکنه منم ماتم برده بود هیچی نمیگفتم تا اینکه
گفت
هیونجین:فضولی کردنت تموم شد؟
ا.ت:من... داشتم..
به دستام خیره شدم که کان*دوم تو دستم بود سریع دستامو پشت گرفتم که به کارم پوزخند زد
اومد سمتم دستشو انداخت دور کمرم دستامو از هم باز کرد کان*دومو از تود دستام برداشتو گفت
هیونجین:این مال تو نیست هنوز بچه ای واسه فهمیدن این چیز
سریع رفتم عقب
ا.ت:ولی من به اندازه ی کافی بزرگ شدم و میدونم اون چیه تو دستت
۹.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.