فیک جیمین*part ²⁵*
فیک جیمین*part ²⁵*
پارتشو نمیدونم درست نوشتم*
★دیگه گفتن داره؟🤧ویو شخص سوم😁*
ات تازه از حموم برگشته بود...بوی نارگیل و وانیل کل اتاق رو پر کرده بود و مطمئنا هرکسی که از اونجا میگذشت رو مست میکرد...چشمای خوشگلش به خاطر رطوبت هوای اطراف کمی متورم شده بود و هر از گاهی قطره های ریز و درشت آب(H²0 ای منحرف😐) از موهای ابریشمیش به روی گونه و پیشونیش میریختن و از چونه و زاویه فکش سقوط میکردن...موهای خوش رنگش رو با حوله کرم رنگی بالا بست و بعد از بیرون کشیدن پاف کوچیک سفید رنگی از زیر میز آرایشی که گوشه اتاق بود و چهارزانو نشستن روی پاف، مثل همیشه وفادارانه و با دقت شروع به انجام روتین پوستی هرروزش کرد... روتین پوستیش رو با برداشتن ماسکش و شستن صورتش تموم کرد و بعد شروع به سشوار زدن موهای لخت و بلندش کرد...
★چند دقیقه بعد★
هه جی بلاخره به اتاقش رسید...در رو زد و منتظر شد و ات که تازه کار سشوارش رو تموم، و شونه زدن موهای صافشو شروع کرده بود رو از روی مبل سلطنتی گوشه اتاق بلند کرد و به سمت در کشوند...تموم فکرش درگیر جیمین بود و مطمئنا جز اون انتظار فرد دیگه ای رو نداشت:)...چتد دقیقه بعد در توسط ات باز شد و قامت نسبتا قدبلند ات جلوی در ظاهر شد...شاید لحظه ای که ات به جای جیمین دختری که اطلاعی نداشت همون آشنای دور قدیمیه رو دید، ضربان قلبش که تند تند شده بودند به حالت عادی برگشت، ذوقی که باعث شده بود بالاپایین بپره دوباره تبدیل به چشم انتظاری شد و بوته گل رز عشقی که دوباره گل داده بود و جون گرفته بود، دوباره به حالت قبلش برگشت...شاید هرکسی هم که بود،متوجه میشد که چشمای ات دارن التماس میکنن که فقط جیمین رو جلوی روشون فقط برای لحظه ای ببینندッ
ولی به جز لبخندی که اون لحظه از روی صورتش محو شد، تغییر دیگه ای نکرده بود...هنوزم زیادی خوشگل بود:)...موهاش هنوز هم کمی رطوبت داشتند و رنگ موی موقتش به خاطر دوش گرفتنش شسته شده بود و الان رنگ موی واقعیش خودشونو که شاید بهترین رنگ دنیا بود نشون میدادند...پوستش به اندازه همیشه می درخشید و با وجود نداشتن میکاپ، هیچ اثری از هیچ گونه لک، خط یا چروکی روی پوستش نبود؛ و چشمای رنگ قهوه اش هم مثل هرروز به اندازه یه جنگل استوایی آرامش بخش بودند:)...خب، حتی بزرگترین قاتل های سریالی هم نمی تونستند به چشمای معصوم و بی گناهش نگاه کنند و بتونند حتی به آسیب زدن به ات فکر کنند...ولی خب، یکی اینجا هست که حتی شیطان هم گناهاشو گردن نمیگیرهッ
اگه کسی بخواد اون دوتا رو توی یه خط توصیف کنه، باید بگه″دو تا دختری که کاملا اخلاق، رفتار و اعمال برعکسی دارند رو به روی هم ایستادند و یکی در افکار عاشقونه، و اون یکیشون توی فکر انتقام به سر میبره:)...″
هه جی به بهانه کمک و وظیفه نداشته ش به عنوان یه کارکن دروغین هتل، میز بار رو به داخل سوئیت ات برد و با همین روش بدون زور وارد اتاقش شد...وقتی میز رو داخل برد، پشتش رو به ات و اتاق کرد و به دنبال شیشه کوچیک اتر توی جیب مخفی لباسش گشت که ناگهان ات لبخند مهربونی بهش زد..
★ات:+★
+تو چیزی نمیخوری؟...تا اینجا اومدن هم حتما سخت بوده و از اونجایی که من رژیم دارم و این میز برای دو نفر سرو شده و من تنهام، میخوای یکمشو برداری؟...
مطمئنا هر سنگدلی هم که بود، با این حجم از مهربونی و مظلومیتش لبخندی میزد و بغلش میکرد، یا زانو میزد و عذرخواهی میکرد...ولی خب...چی بگم؟:)...
بفرمایید:/🤧
#سناریو
#فیک
#جیمین
پارتشو نمیدونم درست نوشتم*
★دیگه گفتن داره؟🤧ویو شخص سوم😁*
ات تازه از حموم برگشته بود...بوی نارگیل و وانیل کل اتاق رو پر کرده بود و مطمئنا هرکسی که از اونجا میگذشت رو مست میکرد...چشمای خوشگلش به خاطر رطوبت هوای اطراف کمی متورم شده بود و هر از گاهی قطره های ریز و درشت آب(H²0 ای منحرف😐) از موهای ابریشمیش به روی گونه و پیشونیش میریختن و از چونه و زاویه فکش سقوط میکردن...موهای خوش رنگش رو با حوله کرم رنگی بالا بست و بعد از بیرون کشیدن پاف کوچیک سفید رنگی از زیر میز آرایشی که گوشه اتاق بود و چهارزانو نشستن روی پاف، مثل همیشه وفادارانه و با دقت شروع به انجام روتین پوستی هرروزش کرد... روتین پوستیش رو با برداشتن ماسکش و شستن صورتش تموم کرد و بعد شروع به سشوار زدن موهای لخت و بلندش کرد...
★چند دقیقه بعد★
هه جی بلاخره به اتاقش رسید...در رو زد و منتظر شد و ات که تازه کار سشوارش رو تموم، و شونه زدن موهای صافشو شروع کرده بود رو از روی مبل سلطنتی گوشه اتاق بلند کرد و به سمت در کشوند...تموم فکرش درگیر جیمین بود و مطمئنا جز اون انتظار فرد دیگه ای رو نداشت:)...چتد دقیقه بعد در توسط ات باز شد و قامت نسبتا قدبلند ات جلوی در ظاهر شد...شاید لحظه ای که ات به جای جیمین دختری که اطلاعی نداشت همون آشنای دور قدیمیه رو دید، ضربان قلبش که تند تند شده بودند به حالت عادی برگشت، ذوقی که باعث شده بود بالاپایین بپره دوباره تبدیل به چشم انتظاری شد و بوته گل رز عشقی که دوباره گل داده بود و جون گرفته بود، دوباره به حالت قبلش برگشت...شاید هرکسی هم که بود،متوجه میشد که چشمای ات دارن التماس میکنن که فقط جیمین رو جلوی روشون فقط برای لحظه ای ببینندッ
ولی به جز لبخندی که اون لحظه از روی صورتش محو شد، تغییر دیگه ای نکرده بود...هنوزم زیادی خوشگل بود:)...موهاش هنوز هم کمی رطوبت داشتند و رنگ موی موقتش به خاطر دوش گرفتنش شسته شده بود و الان رنگ موی واقعیش خودشونو که شاید بهترین رنگ دنیا بود نشون میدادند...پوستش به اندازه همیشه می درخشید و با وجود نداشتن میکاپ، هیچ اثری از هیچ گونه لک، خط یا چروکی روی پوستش نبود؛ و چشمای رنگ قهوه اش هم مثل هرروز به اندازه یه جنگل استوایی آرامش بخش بودند:)...خب، حتی بزرگترین قاتل های سریالی هم نمی تونستند به چشمای معصوم و بی گناهش نگاه کنند و بتونند حتی به آسیب زدن به ات فکر کنند...ولی خب، یکی اینجا هست که حتی شیطان هم گناهاشو گردن نمیگیرهッ
اگه کسی بخواد اون دوتا رو توی یه خط توصیف کنه، باید بگه″دو تا دختری که کاملا اخلاق، رفتار و اعمال برعکسی دارند رو به روی هم ایستادند و یکی در افکار عاشقونه، و اون یکیشون توی فکر انتقام به سر میبره:)...″
هه جی به بهانه کمک و وظیفه نداشته ش به عنوان یه کارکن دروغین هتل، میز بار رو به داخل سوئیت ات برد و با همین روش بدون زور وارد اتاقش شد...وقتی میز رو داخل برد، پشتش رو به ات و اتاق کرد و به دنبال شیشه کوچیک اتر توی جیب مخفی لباسش گشت که ناگهان ات لبخند مهربونی بهش زد..
★ات:+★
+تو چیزی نمیخوری؟...تا اینجا اومدن هم حتما سخت بوده و از اونجایی که من رژیم دارم و این میز برای دو نفر سرو شده و من تنهام، میخوای یکمشو برداری؟...
مطمئنا هر سنگدلی هم که بود، با این حجم از مهربونی و مظلومیتش لبخندی میزد و بغلش میکرد، یا زانو میزد و عذرخواهی میکرد...ولی خب...چی بگم؟:)...
بفرمایید:/🤧
#سناریو
#فیک
#جیمین
۷.۸k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.