رمان
#رمان
#رزسیاه
#پارتاول
از خواب بلند میشم-میرم حموم و حاضر میشم-
یه دامن لی با هودی مشکی میپوشم و موهامو شونه میکنم-
چمدون و کیفم رو برمیدارم-
سوار ماشین میشم و میرم تو این عمارت-(عکس دوم)
یه مرد همراهیم کنه به داخل-
میرم داخل-اعضای بی تی اس از پله ها میان پایین-
ذوق-هیچی نمیگم-
اعضای بی تی اس تعظیم میکنن-
میان جلوم و سلام میکنن-
به کره ای میگم-سلام..از دیدنتون خیلی خوشحالم
نامجون-بهتره بریم و کار رو شروع کنیم!
منو میبرن به یک اتاق بزرگ با صندلی و ابزار میکاپ-
نامجون،جین،جیمین و...مرتب وارد اتاق میشن-
میشین رو مبل-
یه خانم حالت بازرس میاد و بغل دستم وایمیسه-
خودم رو معرفی میکنم و از اعضا میپرسم که کی دوست داره برای تست بیاد-
تهیونگ داوطلب میشه و روی صندلی میشینه-
تهیونگ-
کل تایم نگاهم رو لیلیه-
لیلی-
کار تموم میشه و بازرس میگه عالیه! و فقط یه نفر دیگه لازمه تا قبول بشم!-از ذوق زیاد لبخندی پر از حس میزنم-
تهیونگ بلند میشه و میشینه پیش شوگا-
نگاه به اعضا-
نامجون-
داوطلب میشم تا خانم پارک منو میکاپ کنن-
ذوق دارم و از طرفی هم ناراحت میشم که قبول نشن!-
لیلی-
کار رو شروع میکنم و وقتی تموم میشه بازرس خیلی خشک و جدی میگه که قبولی-
بازرس همراه با دوتا آقا میگن که باید خصوصی صحبت کنیم!-
بازرس-تبریک میگم..شما قبول شدید فقط دو تا شرط داره..یک اینکه اینجا همراه با اعضا زندگی میکنید و همیشه و هر لحظه که به شما احتیاج داشتند باید در کنارشون باشید!-
اگر قبول نکنید به خونه میرید و هرگز نمیتونید میکاپ آرتیست بی تی اس باشید!
لیلی-ب...بله من...قبول میکنم..فقط وسیله هام!
بازرس-ما وسایلمون رو بسته بندی شده برای شما میاریم!
موفق باشید
میرم بیرون-
لیلی-
با تعجب وارد اتاق میشم و نگاهی به اعضا میندازم-
تهیونگ و نامجون همزمان میگن-قبول شدید؟!
سری تکون میدم به معنای بله-
تهیونگ-
تبریک میگم!
دستم رو میزارم رو شونت-
امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنیم!-
تمام اعضا تبریک میگن و خیلی گرم ازم استقبال میکنن-
ذوقی میکنم و از شدت خجالت گونه هام سرخ میشه-
بعد از دوساعت تمام وسایلم رو میارن و تو اتاقی در طبقه بالا برام میچینند-
میرم و نگاهی به اتاق میکنم-ذوق میکنم و از شدت ذوق میپرم بالا و پایین-
تهیونگ-
توی ذهنم با خودم میگفتم که کیه و چطوری انقدر استعداد داره؟! ذهنم همش درگیر بود-
شب برای شام اومدن و صدام کردن-
با همون لباس و رفتم پایین-
باورم نمیشد..یعنی اعضای بی تی اس یجورایی خانوادهم میشدن!
و....
#رزسیاه
#پارتاول
از خواب بلند میشم-میرم حموم و حاضر میشم-
یه دامن لی با هودی مشکی میپوشم و موهامو شونه میکنم-
چمدون و کیفم رو برمیدارم-
سوار ماشین میشم و میرم تو این عمارت-(عکس دوم)
یه مرد همراهیم کنه به داخل-
میرم داخل-اعضای بی تی اس از پله ها میان پایین-
ذوق-هیچی نمیگم-
اعضای بی تی اس تعظیم میکنن-
میان جلوم و سلام میکنن-
به کره ای میگم-سلام..از دیدنتون خیلی خوشحالم
نامجون-بهتره بریم و کار رو شروع کنیم!
منو میبرن به یک اتاق بزرگ با صندلی و ابزار میکاپ-
نامجون،جین،جیمین و...مرتب وارد اتاق میشن-
میشین رو مبل-
یه خانم حالت بازرس میاد و بغل دستم وایمیسه-
خودم رو معرفی میکنم و از اعضا میپرسم که کی دوست داره برای تست بیاد-
تهیونگ داوطلب میشه و روی صندلی میشینه-
تهیونگ-
کل تایم نگاهم رو لیلیه-
لیلی-
کار تموم میشه و بازرس میگه عالیه! و فقط یه نفر دیگه لازمه تا قبول بشم!-از ذوق زیاد لبخندی پر از حس میزنم-
تهیونگ بلند میشه و میشینه پیش شوگا-
نگاه به اعضا-
نامجون-
داوطلب میشم تا خانم پارک منو میکاپ کنن-
ذوق دارم و از طرفی هم ناراحت میشم که قبول نشن!-
لیلی-
کار رو شروع میکنم و وقتی تموم میشه بازرس خیلی خشک و جدی میگه که قبولی-
بازرس همراه با دوتا آقا میگن که باید خصوصی صحبت کنیم!-
بازرس-تبریک میگم..شما قبول شدید فقط دو تا شرط داره..یک اینکه اینجا همراه با اعضا زندگی میکنید و همیشه و هر لحظه که به شما احتیاج داشتند باید در کنارشون باشید!-
اگر قبول نکنید به خونه میرید و هرگز نمیتونید میکاپ آرتیست بی تی اس باشید!
لیلی-ب...بله من...قبول میکنم..فقط وسیله هام!
بازرس-ما وسایلمون رو بسته بندی شده برای شما میاریم!
موفق باشید
میرم بیرون-
لیلی-
با تعجب وارد اتاق میشم و نگاهی به اعضا میندازم-
تهیونگ و نامجون همزمان میگن-قبول شدید؟!
سری تکون میدم به معنای بله-
تهیونگ-
تبریک میگم!
دستم رو میزارم رو شونت-
امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنیم!-
تمام اعضا تبریک میگن و خیلی گرم ازم استقبال میکنن-
ذوقی میکنم و از شدت خجالت گونه هام سرخ میشه-
بعد از دوساعت تمام وسایلم رو میارن و تو اتاقی در طبقه بالا برام میچینند-
میرم و نگاهی به اتاق میکنم-ذوق میکنم و از شدت ذوق میپرم بالا و پایین-
تهیونگ-
توی ذهنم با خودم میگفتم که کیه و چطوری انقدر استعداد داره؟! ذهنم همش درگیر بود-
شب برای شام اومدن و صدام کردن-
با همون لباس و رفتم پایین-
باورم نمیشد..یعنی اعضای بی تی اس یجورایی خانوادهم میشدن!
و....
۳.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.