(وقتی توی خوابگاه...) پارت ۱
#سناریو
#استری_کیدز
توی خوابگاه بودین...
تازه از خواب بیدار شده بودی..وقتی چشمات رو باز کردی خبری از چانگبین (کسی که باهات هم اتاقه) نبود.
البته که اون معمولاً همیشه زود تر از تو که تا لنگ ظهر میخوابیدی بیدار میشد.
از روی تخت بلند شدی و به سمت دستشویی کوچیک کنار اتاق رفتی..دست و صورتت رو شستی و یک دوش کوچیک ۱۰ دقیقه هم گرفتی و از حموم بیرون اومدی...
.
بلاخره بعد از نیم ساعت از اتاق اومدی بیرون...
همهی اعضا روی مبل های هال پذیرایی نشسته بودن...یا توی کوشیشون بودن یا هم مثل چان و چانگبین با لپ تاب ور میرفتن و لینو هم اون وسط داشت تلویزیون نگاه میکرد
+ صبح بخیر
چان و چانگبین نگاهی بهت انداختن و لبخند زدن
چان : صبح بخیر
چانگبین : بلاخره بیدار شدی
سونگمین نگاهی بهت انداخت
سونگمین: بازم میخوابیدی دیگه...تا چند ساعت دیگه شب میشه نگران نباش برو بخواب
با لحن تمسخر آمیزی بهت گفت که اخمی بهش کردی...
بقیه ی اعضا اصلا بهت توجهی نمیکردم و سراشونو توی گوشی بود
+ هیییی...شما قرار نیست چیزی بگید ؟
جیسونگ : ها ؟ (همینطور که با گوشی ور میرفت )
فلیکس : صبر کن کارم تموم بشه
پوفی کشیدی که لینو نگاهش رو از تلویزیون گرفت و به تو داد
لینو : به جای این کارا....پاشو برو یک لیوان آب برام بیار
+ یاااااا...خودت بلند شووو...
لینو : من ازت ۳ سال بزرگترم محض اطلاعت...احترام بزار
پوفی کشیدی و اخمات توی هم رفت و با قدم های عصبی به سمت آشپزخونه رفتی تا برای آقای لی...یک لیوان آب ببری.
همینطور که زیر لب فحش میدادی لیوان رو توسط آب توی پارچ پر میکردی.
بلاخره کارت تموم شد و دستات رو با حوله خشک کردی و لیوان رو برداشتی و شروع کردی به قدم زدن به سمت لینو....
#استری_کیدز
توی خوابگاه بودین...
تازه از خواب بیدار شده بودی..وقتی چشمات رو باز کردی خبری از چانگبین (کسی که باهات هم اتاقه) نبود.
البته که اون معمولاً همیشه زود تر از تو که تا لنگ ظهر میخوابیدی بیدار میشد.
از روی تخت بلند شدی و به سمت دستشویی کوچیک کنار اتاق رفتی..دست و صورتت رو شستی و یک دوش کوچیک ۱۰ دقیقه هم گرفتی و از حموم بیرون اومدی...
.
بلاخره بعد از نیم ساعت از اتاق اومدی بیرون...
همهی اعضا روی مبل های هال پذیرایی نشسته بودن...یا توی کوشیشون بودن یا هم مثل چان و چانگبین با لپ تاب ور میرفتن و لینو هم اون وسط داشت تلویزیون نگاه میکرد
+ صبح بخیر
چان و چانگبین نگاهی بهت انداختن و لبخند زدن
چان : صبح بخیر
چانگبین : بلاخره بیدار شدی
سونگمین نگاهی بهت انداخت
سونگمین: بازم میخوابیدی دیگه...تا چند ساعت دیگه شب میشه نگران نباش برو بخواب
با لحن تمسخر آمیزی بهت گفت که اخمی بهش کردی...
بقیه ی اعضا اصلا بهت توجهی نمیکردم و سراشونو توی گوشی بود
+ هیییی...شما قرار نیست چیزی بگید ؟
جیسونگ : ها ؟ (همینطور که با گوشی ور میرفت )
فلیکس : صبر کن کارم تموم بشه
پوفی کشیدی که لینو نگاهش رو از تلویزیون گرفت و به تو داد
لینو : به جای این کارا....پاشو برو یک لیوان آب برام بیار
+ یاااااا...خودت بلند شووو...
لینو : من ازت ۳ سال بزرگترم محض اطلاعت...احترام بزار
پوفی کشیدی و اخمات توی هم رفت و با قدم های عصبی به سمت آشپزخونه رفتی تا برای آقای لی...یک لیوان آب ببری.
همینطور که زیر لب فحش میدادی لیوان رو توسط آب توی پارچ پر میکردی.
بلاخره کارت تموم شد و دستات رو با حوله خشک کردی و لیوان رو برداشتی و شروع کردی به قدم زدن به سمت لینو....
۵۳.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.