فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت²²
تهیونگ « رفتم در اتاقش رو زدم....اما صدایی نیومد...اومدم برم داخل که دیدم در اتاق قفله.....چرا دَر رو قفل کرده....میا...در رو باز کن...این چه کاریه.....میاااا
میا « با صدای کشیده شدن دستگیره در ترسیده به در نگاه کردم که صدای تهیونگ اومد.....مطمئن بودم رنگم حسابی پریده برای همین کلاهم رو گذاشتم رو سرم و رفتم در رو باز کردم....
میا « چیزه... کاری داشتی؟
تهیونگ « با کلاه خوابیدی؟یادم نمیاد کلاه سرت گذاشته باشی.....
میا « خب چیزه داشتم آماده میشدم....
تهیونگ « از اونجایی که سرش پایین بود و ان و من میکرد فهمیدم یه چیزیش هست.....برای همین کلاهش رو برداشتم و با دیدن صورت رنگ پریده اش تعجب کردم......وایسا ببینم چیکار کردی با خودت؟؟؟
میا « چیزی نیست.....خوبم
تهیونگ « دیشب حالت خوب بود....اتفاقی اوفتاده....؟؟
میا « نه بابا چیزی نیست...برو دیرمون میشه...
تهیونگ « با اینکه جواب سوالم رو ندادی و حتما باید جواب بدی باشه....آماده شو زود......رفتم پایین و همه سر میز صبحانه بودن....سلامی کردم و نشستم
میریا « اممم من برم میا رو صدا کنم معطل نشین....
تهیونگ « لازم نیست بیدارش کردم.....ممنون
ماریا « چه عالی....راستی میا همگروهیته و خب دخترم هست لطفا مراقبش باش پسرم...
تهیونگ « چشم مادر نگران نباشید....
میا « امروز با لباس اردویی که مدرسه بهمون داده بود میرفتیم....لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین....خدا رو شکر تونستم با آرایش صورت رنگ پریده ام رو درست کنم....اما هنوزم نگران اون اتاق دیشب بودم....باید دوباره بهش سر بزنم شاید توهم زده بودم...🤦🏻♀️خاک تو سرت میا
تهیونگ « داشتم صبحانه میخوردم که میا تشریفش رو اورد...اما هنوزم رنگش پریده و باید جواب پس میداد...حتی مادرش و مادرم هم متوجه این موضوع شدن......
میریا « خوبی میا؟رنگت پریده....
میا « آره.... ببخشید من دیشب خوابم برد...خوش اومدید.... و ممنونم که اجازه دادید اینجا بمونم..... سریع صبحونه ام خوردم و به بهونه دیدن یونتان رفتم دوباره اون اتاق رو چک کنم.....
تهیونگ « حرکاتش خیلییییی مشکوک بود..... دنبالش رفتم تا ببینم واقعا رفت سراغ یونتان یا نه که دیدم رفت توی یه اتاق که تاحالا توی عمارت ندیده بودم..... یواشکی دنبال میا رفتم داخل و با دیدن صحنه روبه روم خشکم زد.....
میا « الان میتونستم بهتر اتاق رو ببینم..... ای کاش هر چی دیدم الکی بود...... اومدم برگردم که تهیونگ رو دیدم...... تو.... تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ « تو.... این اتاق رو کی پیدا کردی؟؟؟ رنگت برای همین پریده بود..... اینجا چه خبره؟؟
میا « اینجا رو دیشب پیدا کردم..... یعنی چیزه اتفاقی صدای یه نفر رو شنیدم و...... کل ماجرا رو براش تعریف کردم..... تصمیم گرفتیم به پدرش بگیم .....
میا « با صدای کشیده شدن دستگیره در ترسیده به در نگاه کردم که صدای تهیونگ اومد.....مطمئن بودم رنگم حسابی پریده برای همین کلاهم رو گذاشتم رو سرم و رفتم در رو باز کردم....
میا « چیزه... کاری داشتی؟
تهیونگ « با کلاه خوابیدی؟یادم نمیاد کلاه سرت گذاشته باشی.....
میا « خب چیزه داشتم آماده میشدم....
تهیونگ « از اونجایی که سرش پایین بود و ان و من میکرد فهمیدم یه چیزیش هست.....برای همین کلاهش رو برداشتم و با دیدن صورت رنگ پریده اش تعجب کردم......وایسا ببینم چیکار کردی با خودت؟؟؟
میا « چیزی نیست.....خوبم
تهیونگ « دیشب حالت خوب بود....اتفاقی اوفتاده....؟؟
میا « نه بابا چیزی نیست...برو دیرمون میشه...
تهیونگ « با اینکه جواب سوالم رو ندادی و حتما باید جواب بدی باشه....آماده شو زود......رفتم پایین و همه سر میز صبحانه بودن....سلامی کردم و نشستم
میریا « اممم من برم میا رو صدا کنم معطل نشین....
تهیونگ « لازم نیست بیدارش کردم.....ممنون
ماریا « چه عالی....راستی میا همگروهیته و خب دخترم هست لطفا مراقبش باش پسرم...
تهیونگ « چشم مادر نگران نباشید....
میا « امروز با لباس اردویی که مدرسه بهمون داده بود میرفتیم....لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین....خدا رو شکر تونستم با آرایش صورت رنگ پریده ام رو درست کنم....اما هنوزم نگران اون اتاق دیشب بودم....باید دوباره بهش سر بزنم شاید توهم زده بودم...🤦🏻♀️خاک تو سرت میا
تهیونگ « داشتم صبحانه میخوردم که میا تشریفش رو اورد...اما هنوزم رنگش پریده و باید جواب پس میداد...حتی مادرش و مادرم هم متوجه این موضوع شدن......
میریا « خوبی میا؟رنگت پریده....
میا « آره.... ببخشید من دیشب خوابم برد...خوش اومدید.... و ممنونم که اجازه دادید اینجا بمونم..... سریع صبحونه ام خوردم و به بهونه دیدن یونتان رفتم دوباره اون اتاق رو چک کنم.....
تهیونگ « حرکاتش خیلییییی مشکوک بود..... دنبالش رفتم تا ببینم واقعا رفت سراغ یونتان یا نه که دیدم رفت توی یه اتاق که تاحالا توی عمارت ندیده بودم..... یواشکی دنبال میا رفتم داخل و با دیدن صحنه روبه روم خشکم زد.....
میا « الان میتونستم بهتر اتاق رو ببینم..... ای کاش هر چی دیدم الکی بود...... اومدم برگردم که تهیونگ رو دیدم...... تو.... تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ « تو.... این اتاق رو کی پیدا کردی؟؟؟ رنگت برای همین پریده بود..... اینجا چه خبره؟؟
میا « اینجا رو دیشب پیدا کردم..... یعنی چیزه اتفاقی صدای یه نفر رو شنیدم و...... کل ماجرا رو براش تعریف کردم..... تصمیم گرفتیم به پدرش بگیم .....
۷۲.۲k
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.