بهترین اتفاق زندگیم
پارت11
مدیر: من هنوز سینگلم
سوجون:
اسم همسرت?
یوجو: تو رو سننه قربونم بری
شینا: نامردی هست بگو
یوجو: خفه
توهم سوالاهات رو بپرس الان شیرموز هارو از دست میدم
سوجون:
همسرت یا شیرموز?
یوجو:خیلی آسونه معلومه که شیرموز
سوجون:
ایا همسرت تو کلاس ما هست?
یوجو: اره
هایا: یه لحظه وایسا هانا خواهر استاد هست یوجو و یجی و جنی هم خیلی با هانا گرم میگیرن پس در نتیجه
جیا; یوجو شیرموز ها تمام شد بدو
یوجو: درست حدس زدی
بای بای
.رفت.
هایا:پس..پس
سوجون: چی پس
هایا; همسر یوجو استاد هست
همه: الکی نگو
هایا: ولی یوجو گفت درست حدس زدم
هانجی: همش درست هایا
ماکیا: استاد با اینکه یوجو شیرموز رو به شما ترجیح داد بازم براتون مهم نیست
هانجی: نه مهم نیست تازه شیرموز هاش دست کنه
.درون راهرو.
یوجو: ای خدا بکشتت
هانا: یوجو اروم باش
جیا: هیونگ بیا شیر توت فرنگی(در حال خوردن)
یجی و جنی: شیر کاکائو هم هست
هانا: رسیدیم یوجو ادم باش
یوجو: اون شیرموزام رو برداشته
هایا; سلام بر شما
یوجو چته
یوجو: شیرموز هام رو بهم بده
هانجی: نه نمیدم
هانا: داداش بدش
هانجی: نه
یوجو: بچرخ تا بچرخیم
رفت
یجی: یوجو وایسا
یوجو: نه نمیخواد من میخوام برم خونه بای بای( داد)
دخترا: بای بای هانجی
یوجو وایسا ماهم بیایم(داد)
.دخترا هم رفتن.
ویو هانجی
شروع به درس دادن کردم و از بچه ها هم پرسیدم هم امتحان گرفتم بعد که کلاس تمام شد شیرموز های یوجو رو برداشتم و رفتم
همه: خدا نگهدار استاد
هانجی: خداحافظ برای جلسه بعد حتما این درس رو امتحان میگیرم
.رفت.
.رسید خونه.
هانجی: یوجو کجایی
یوجو: تو آشپزخونه پیش اجوما
هانجی: یوجو اونجا چیکار میکنی
اجوما: هانجی چیکارش کردی با گریه اومده خونه
یوجو; شیرموزام رو ازم گرفته
هانجی: بیا
یوجو:
مدیر: من هنوز سینگلم
سوجون:
اسم همسرت?
یوجو: تو رو سننه قربونم بری
شینا: نامردی هست بگو
یوجو: خفه
توهم سوالاهات رو بپرس الان شیرموز هارو از دست میدم
سوجون:
همسرت یا شیرموز?
یوجو:خیلی آسونه معلومه که شیرموز
سوجون:
ایا همسرت تو کلاس ما هست?
یوجو: اره
هایا: یه لحظه وایسا هانا خواهر استاد هست یوجو و یجی و جنی هم خیلی با هانا گرم میگیرن پس در نتیجه
جیا; یوجو شیرموز ها تمام شد بدو
یوجو: درست حدس زدی
بای بای
.رفت.
هایا:پس..پس
سوجون: چی پس
هایا; همسر یوجو استاد هست
همه: الکی نگو
هایا: ولی یوجو گفت درست حدس زدم
هانجی: همش درست هایا
ماکیا: استاد با اینکه یوجو شیرموز رو به شما ترجیح داد بازم براتون مهم نیست
هانجی: نه مهم نیست تازه شیرموز هاش دست کنه
.درون راهرو.
یوجو: ای خدا بکشتت
هانا: یوجو اروم باش
جیا: هیونگ بیا شیر توت فرنگی(در حال خوردن)
یجی و جنی: شیر کاکائو هم هست
هانا: رسیدیم یوجو ادم باش
یوجو: اون شیرموزام رو برداشته
هایا; سلام بر شما
یوجو چته
یوجو: شیرموز هام رو بهم بده
هانجی: نه نمیدم
هانا: داداش بدش
هانجی: نه
یوجو: بچرخ تا بچرخیم
رفت
یجی: یوجو وایسا
یوجو: نه نمیخواد من میخوام برم خونه بای بای( داد)
دخترا: بای بای هانجی
یوجو وایسا ماهم بیایم(داد)
.دخترا هم رفتن.
ویو هانجی
شروع به درس دادن کردم و از بچه ها هم پرسیدم هم امتحان گرفتم بعد که کلاس تمام شد شیرموز های یوجو رو برداشتم و رفتم
همه: خدا نگهدار استاد
هانجی: خداحافظ برای جلسه بعد حتما این درس رو امتحان میگیرم
.رفت.
.رسید خونه.
هانجی: یوجو کجایی
یوجو: تو آشپزخونه پیش اجوما
هانجی: یوجو اونجا چیکار میکنی
اجوما: هانجی چیکارش کردی با گریه اومده خونه
یوجو; شیرموزام رو ازم گرفته
هانجی: بیا
یوجو:
۲.۲k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.