My abortive love
p¹
یونا*
سه سال از زمانی که هاجونگ به من اعتراف کرده میگذره و تقریبا دوسال زمانی که ازدواج کردیم با هم خوشحالیم فقط یه مشکلی داریم که همیشه تو خونه مامانم اینا پلاسیم😅😅خو من آشپزی بلد نیستم وقتیم که که شروع میکنم تو آشپزخونه جنگ جهانی رخ میده متاسفانه🙂🙂
برای همین خیلی برامون بهتره که بریم خونه مامانم اینا البته فقط شش روز هفته اونجاییما دو روز دیگشم میریم خونه مامان ها جونگ،مامانش هنوزم زیادی از من خوشش نمیادا ولی مجبور تظاهر کنه اما پدرش برعکس مامانش زیادی مهربونه اگه اون نبود عمرا ما به هم میرسیدیم
جیسو رفته آمریکا خیلی کم با هم حرف تقریبا ماهی یه بار بعضی وقتا هم دو ماه یه بار چون جیسو کار خیلی زیادی داشت خیلی از هم دور شده بودیم دلم واسه باهم بودنمون با هم خندیدنمون تنگ شده بوده🥺🥺🥺🥺
اوپا هم... تو زندگی عشقولانه خودشون بودن البته ایشالله تا سه ماه دیگه عمه میشم😅😅اونقد ذوق دارمممممم
من دیگه اون دختر بی احساس نبودم بعد اینکه عاشق ها جونگ شدم تفاوت های زیادی کردم البته این تغییرات رو یه جورایی دوس دارم
ها جونگ*
من بالاخره به کمک پدرم به یونا رسیدم خیلی بابت این موضوع خوشحالم فقط اینکه یونا آشپزی بلد نیستو وقتی تو خونس همه جارو به گند میکشه، یکم....هنوز خوبه که خونه مامان و باباش هست و گرنه ما مجبور بودیم هر ما یه بار خونه رو تعمیر کنیم انصافا فک نمی کردم یونا اینقد دست و پا چلفتی باشه اما من هنوزم دوسش دارم.
دیگه تو شرکت کار زیادی نداره فقط تو بعضی از مهمونی ها و آماده سازی جلسات مهم کمکم میکنه تا ساعت ۱۰ خوابه بعد اونم میره خونشون شبم که میشه منم میرم اونجا شام و میخوریمو برمیگردیم😅😅😅😅
یونا*
سه سال از زمانی که هاجونگ به من اعتراف کرده میگذره و تقریبا دوسال زمانی که ازدواج کردیم با هم خوشحالیم فقط یه مشکلی داریم که همیشه تو خونه مامانم اینا پلاسیم😅😅خو من آشپزی بلد نیستم وقتیم که که شروع میکنم تو آشپزخونه جنگ جهانی رخ میده متاسفانه🙂🙂
برای همین خیلی برامون بهتره که بریم خونه مامانم اینا البته فقط شش روز هفته اونجاییما دو روز دیگشم میریم خونه مامان ها جونگ،مامانش هنوزم زیادی از من خوشش نمیادا ولی مجبور تظاهر کنه اما پدرش برعکس مامانش زیادی مهربونه اگه اون نبود عمرا ما به هم میرسیدیم
جیسو رفته آمریکا خیلی کم با هم حرف تقریبا ماهی یه بار بعضی وقتا هم دو ماه یه بار چون جیسو کار خیلی زیادی داشت خیلی از هم دور شده بودیم دلم واسه باهم بودنمون با هم خندیدنمون تنگ شده بوده🥺🥺🥺🥺
اوپا هم... تو زندگی عشقولانه خودشون بودن البته ایشالله تا سه ماه دیگه عمه میشم😅😅اونقد ذوق دارمممممم
من دیگه اون دختر بی احساس نبودم بعد اینکه عاشق ها جونگ شدم تفاوت های زیادی کردم البته این تغییرات رو یه جورایی دوس دارم
ها جونگ*
من بالاخره به کمک پدرم به یونا رسیدم خیلی بابت این موضوع خوشحالم فقط اینکه یونا آشپزی بلد نیستو وقتی تو خونس همه جارو به گند میکشه، یکم....هنوز خوبه که خونه مامان و باباش هست و گرنه ما مجبور بودیم هر ما یه بار خونه رو تعمیر کنیم انصافا فک نمی کردم یونا اینقد دست و پا چلفتی باشه اما من هنوزم دوسش دارم.
دیگه تو شرکت کار زیادی نداره فقط تو بعضی از مهمونی ها و آماده سازی جلسات مهم کمکم میکنه تا ساعت ۱۰ خوابه بعد اونم میره خونشون شبم که میشه منم میرم اونجا شام و میخوریمو برمیگردیم😅😅😅😅
۲۷.۰k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.